محل تبلیغات شما

(نویسنده ای که داستانش تمام شد)

درزمانهای نه خیلیدورونه خیلی نزدیک یعنی همین دیروزنه پریروز بله یک نویسندۀ مردی به سن70 یا 80سال فکر کنم همین حدودها بود که این نویسنده گه گداری داستانهای عجیب وغریب ویاخنده دار ویا گریه دار؛جنائی وغیرجنائی برای خواننده هایش می نوشت وهمه را سرکارمی گذاشت .

خلاصه که هرچی دمدستش ویا فکرش می آمد؛ازش یک سوژۀ باور نکردنی درمی آوردو روی کاغذ می نوشت ؛وبقولما نویسنده ها کاغذ سفیدو حسابی با خط خوش خود خط،خطی می کرد. بالخره همانطور کهدرقدیمو جدید گفته اند روزی همه چی به پایان می رسد .این نویسندۀ ماهم یکروز همفکرش وهم دست نوشته هایش به پایان رسید. نمی دونم شنیدید که در پایان هر قصه ای مینویسند کلاغ به خونش نرسید یا اینکه بالا رفتیم ماست بود پایین اومدیم دوغ بود قصۀما همین بود یا دروغ بود.حالا فکر نکنید که قصۀ ما دروغ بودها نه خیلی هم دروغنبود اصلاً هیچی نبود؛ولی یک چیزِ خیلی کوچیک بود؛که الآن براتون میگم.اونم اینهکه این نویسنده همه اش فکرش شده بود نوشتن داستانهای جورواجور؛خوردو خوراک دیگهنداشت ،رفت وآمدش ، حرف زدنش ،غیبت کردنش،تهمت زدنش شده بود داستان .بالاخره اینداستانها وفکرهای الکیش کار دست خودش داد ویکروز طرفهای عصراز خانه اشان سر وصدایاو بالا رفت ودیگر کسی نمی توانست او را ساکتش کند، ودرآخر او را به بیمارستانروانی بردند.

البته نمی گمآخروعاقبت نوشتن های پی درپی این می شود؛خیر اینطور نیست؛از قدیمو جدید گفته اندکه هر کاری اندازهای دارد و وقتی بیش از حدش بگذرد ؛فکرها وداستانهای بدرد نخوریمی نویسد که ارزش خواندن ندارد چه برسد به چاپ کردن.البته این داستان ما فقطبرای مزاح بود اصلاً حقیقت نداشت شما باز به نوشتن خود ادامه دهید خوب چیزی است.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

نویسنده ,خیلی ,دروغ ,یک ,نوشتن ,ویا ,که این ,می نوشت ,شده بود ,این نویسنده ,گفته اند

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانشگاه تجهیزات و راه اندازی رستوران quiprimdifto اجتماعی Mechanical Engineering of Tabriz University kehkadoon خبرگزاری ساوه dd14 معرفی راههای کسب درآمد از اینترنت وبلاگ فنی مهندسی اصفهان زیبا