محل تبلیغات شما

(دفترچه خاطرات سپیده)

(محدودیت یا ممنوعیت)

زهره امراه نژاد

ما تو یک خانۀ 50متری که دریک آپارتمان 5 طبقه بود ،زندگی می کردیم؛البته خانۀ ما درطبقۀ پنجموآخرین طبقه به حساب می آمد؛این خانه یک اتاق خواب 10 متری ویک سالن کوچک 12 متریویک آشپزخانۀ6 متری وهمچنین یک سرویس بهداشتی که درآن یکحمام کوچک که روی هم می شدگفت 4 متری بود.پدرم می گفت: چه حمام ودستشوئی اش آنقدرکوچک است که مثل قبر میماند آدم نمی تونه توش ت بخوره.؛البته برای ما یعنی منو مادروسعیده بد نبودوهیچ مشکلی نداشتیم اما پدرم چون هیکل ورزشکارانه داشت خیلی سخت بود،آخه پدرممربیپرورش اندام بود وتو اتاق خواب کوچکمان یک دوچرخۀ ثابت وچند تا دمبل کوچک وبزرگویک تردمیل کوچک(که البته برای اتاق خوابمان بسیاربزرگ بود ،ولی نسبت به تردمیلهایدیگر خیلی کوچک بود)قرار داشت وحسابی جایمان را تنگ کرده بود. همیشه مادرم به پدرممی گفت :خیلی جایمان تنگ نیست تو هم وسائل ورزشیت را آوردی تو خونه ،تازه با اینوضعیت همه باید وسط سالن بخوابیم،اینجا نه پارکینگ داره ونه انباری اینم شدهخونه،حالا این اسبابهای اضافه رو کجا جاش بدیم ویا اینکه ماشینمونو تو کدو پارکینگبگذاریم؛فکر کنم از این به بعد از اتاق خواب باید بجای انباری ازش استفاده کنیموماشین را هم باید جلوی درخونه بگذاریم وشبها از ترس اینکه ماشینو ننش باید چندساعت یکبار از تو پنجره نگاهش کنیم تا ببینیم سلامت هست یا نه!!.

منهم پریدم وسط حرفمادرم وگفتم:عوضش آسانسور داره اینکه خیلی خوبه .مادرم هم درجوابم میگفت:آره والااونم چه آسانسوری!!.یا بیشتر موقعها خرابِ یا برق نیست که ازش استفاده کنیموبیشتر موقعها باید از پله ها رفت وآمد کرد.منهم گفتم:عوضش پول به ورزشگاه ها نمیدیم وخودمون اینجا از پله ها بالا وپائین میریم واینم یک نوع ورزش به حساب میاداینطور نیست.پدرم که ازاین حاضرجوابی من خوشش آمده بود خندۀ بلندی کردوگفت:((حرفراستوازبچه باید شنید)) ؛مادرم هم بهم گفت: بچه انگار یادت رفته همین چند روز پیشوقتی منو تو وسعیده برای ورزش کردن رفتیم پارک سر کوچه چه اتفاقی افتاد ؟!. منهمگفتم: اوه آنروز رو میگوئی آره خیلی بد بود.

آنروز منو مادروسعیده برای ورزش ونرمش رفته بودیم به پارک سر کوچه امان همانطورکه داشتیم نرمشهای اولیه را انجام می دادیم ؛چند نفر مردو زن با تعجب به ما نگاه می کردند وبا همحرف می زدندوگه گداری به ما اشاره می کردند؛انگارما آدمهای فضائی بودیموشایدخودمون خبر نداشتیم ویا اینکه انگار داشتیم کار شاغی انجام می دادیم، بعد مادرگفت: بچه ها بیایید برویم کمی دورتر تا از شر نگاه های آنها درامان باشیم. وماهمقبول کردیم وبه همراه مادر شروع کردیم به دویدن مثلاً خودمون داشتیم ورزش دو میکردیم .بعد وقتی که داشتیم از جلوی آن چند زن ومرد پیر رد می شدیم (البته مجبوربودیم چون راه دیگری نبود)یکی از آنها که مدام دستو پایش میلرزید با صدایبلندولرزانش که مانند جیغ بود روبه ما کردوگفت: چی شده دخترم؟!. اتفاقیافتاده؟!.کسی دنبالتون کرده؟!. دیدین؟!.کدوم بی ناموسی می خواد اذیتتونکنه؟!.بگید تا با این عصام بزنم تو سرش .یکی دیگر از پیرزنها گفت:بگم نوه امبیاد حسابشو برسه؟!.آخه نوه ام اونجا داره با اون وسائل ورزشی بازی میکنه.بایه صوت صداش میکنم ها. مادرم  همانطور کهآهسته داشتیم می دویدیم از پیر زن ها تشکری کرد وگفت: احتیاجی به این کارنیست.کسی هم مارو دنبال نکرده فقط با بچه هام اومدیم تو هوای آزاد صبحگاهی کمی ورزشکنیم فقط همین.بعد پیرزن ها نفس راحتی کشیدند وبا خیال راحت با هم شروع کردند بهحرف زدن ،وماهم زود ازآنجا دورشدیم.

اینبار یک مرد جوانکه روی نیمکت پارک نشسته بود وداشت با دوستش گپ می زد؛متوجه ما شد وبا تعجب به مانگاه می کرد واو هم همراه با دوستش به ما نزدیک شدند وآنها هم شروع کردند به دویدندر کنار ما ویکی ازآنه گفت: چی شده آبجی؟!.چرا می دوید؟!. ناموساً راستشو بگیدکسی دنبالتون کرده ؟!.که با این عجله دارید از دستش فرار می کنید؟!.یا اینکهخدائی نکرده ی چیزی .کیفتونو یده؟!.اگه اینجوریِ بگید تاحسابشوبرسم.کواون بی ناموس. مادرم هم که داشت نفس ،نفس میزد گفت: ایبابا.آقای محترم.این چه حرفیه؟!.ما داریم.ورزش می کنیم.ورزش کردنجُرمِ؟!. چراهمتون این .سوأل وازمن.می کنید؟!. مرد گفت:ببخشید آبجی. آخهتو این.زمونه اگه.زنی درحال.دویدن دیدید.بی شک بدونید .که یا کسی.درتعقیبش.یا کیفشو.زده واو.داره دنبال . میدود.از این .دوحالت.خارج نیست.

خلاصه منومادروسعیدهبرای نفس تازه کردن ایستادیم؛وآنها هم ایستادند تا ببینند آخر کارچه می شود؟!.مادرمگفت: ببین آقای محترم .ما هیچ مشکلی نداریم.نه از دست کسی فرارکردیم. ونهی به اموالمون زده.که حالا بخواهیم تعقیبش کنیم.دیگه هم سوأل بیجانکنید.بذارید چند دقیقه ای برای. خودمون ورزش کنیم.

مرد گفت:خب اگههمینجوریباشه.که گفتین،پس چرا نفس،نفس میزدید .انگارازچیزی ترسیدهبودید!!.ما که اینجوری فکر کردیم.

مادرم گفت:ببخشید هاشما هم اگه جای ما بودید.ودرحال ورزش کردن کسی میومد ازشما.سوألهای بیهودهمیکرد.حتماً به نفس، نفس میافتادید.الآنهم که شما مثل من دارید. نفس،نفسمیزنید.نبادا خدائی نکرده یه آدم بدی دنبالتون کرده. ویا شایدهم یه یاموالتو یده ؟!. مرد ودوستش ازاین سوأل مادرانگارکه جاخورده باشند با تعجب بهیکدیگرنگاهی کردندو دیگر سوألی نکردند واز پیش ما رفتندتا به کار معلوم نیستخودشان برسند.

ما هم همراه مادرآرام وآهسته قدم ن به خانه رفتیم وقرار شد دیگر درپارکها ورزش نکنیم وعوضشدرورزشگاه بدن سازی ثبت نام کنیم اینجوری بهتر شد دیگه کسی سوألهای بیجا ازمون نمیکنند.

من مانده ام که چراما خانومها نباید درهوای آزاد ویا همون فضای باز بدون هیچ مزاحمتی ورزشکنیم؟!.ولی مردها خیلی آزادانه درهر کجا که دلشان بخواهد براحتی ورزشکنند؟!.وکسی هم از آنها نمی پرسد که چه اتفاقی  براتون افتاده؟!.این هم شانس ما خانومهاست کهباید از هر چیزی ممنوع یا محدود باشیم این عدالت نیست. 

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,ورزش ,تو ,ها ,کنیم ,کسی ,به ما ,تعجب به ,اتاق خواب ,ورزش کردن ,با این ,خاطرات سپیده محدودیت ,دفترچه خاطرات سپیده

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

iderrinri فروش تکی و عمده لباس زنانه ツ منـــــو خواهــ ـــر دوقلومـــ ツ کسب درآمد اینترنتی فناوری اطلاعات diadaivila داستان ها و ضرب المثل هایشان vepaminsers باغ رمان - دانلود رمان جدید آرامش