محل تبلیغات شما

(ماجرای آقا ماشاالله)

(این قسمت ارثیه فرنگی)

1

یک هفته ای می شد کهآقا ماشاالله بی کار شده بود ، شبها از بی پولی خواب های پریشان می دید و روز هاهم می رفت و  به دنبال کار می گشت ولی کو کار؟

خلاصه از آنشبی کهبیکار شد خواب دید که جد، جد، جدش که اصلاً تا به حال او را ندیده بود به خوابشآمده و به او می گوید: پسر جان من تا به حال ادمی به خوش قلبی و همینطور سادگی توندیده ام .برای همین می خواهم به تو لطفی بکنم و از ارثیه ای که هیچ کس از آن خبرنداره. یا بهتره بگم (گنج پنهان) هست که در جائی مدفونش کرده بودم و حال میخواهم جایش را به تو بگویم.

که ناگهان آقاماشاالله از خواب می پره و شوکه می شه و صاف میشینِ سر جاش و به یه جای دوری خیرهمی شه . بعد از مدتی از حالت گیجی بیرون میاد و به خوابش فکر می کنه و پیش خودشمی گه: نکنه جدم درست می گفته شاید گنجی در میون باشه تازه اگه گنجی هم بوده حتماًبچه ها و نوه هاش تا به حال پیداش کردن و تموم هم شده .( اگه ما شانس داشتیم کهالان باید چقدر مو داشته باشیم) نه بابا اینطور نیست ، اینها همه اش رویا است ، حقیقتنداره . بی خیال بهتره پاشم برم تو خیابون ها و ئنبال کار بگردم .بعد از پنجرهبه بیرون نگاهی می اندازد و می بینید هوا هنوز تاریک است و صبح هم نشده بعد بهساعت دیواری نگاه می کند و می بیند که ساعت 4:30 دقیقه است . پیش خودش می گوید:ای بابا الان هیچ کس مغازه اش را باز هم نکرده چه برسه به خمیرگیرها (نانوا ها) وکله پزی ها.آخه وقت اینها هستند که صبح زود میان سر کار.بهتر کمی یه چرتکوتاهی بزنیم تا هوا روشن بشه.

بعد دوباره به رختخوابشبر می گردد و می خوابد . دوباره از بقیه خواب جدش را می بیند . دیگه هر شب کاراو شده بود خاوب جدش را دیدن . خوابش شده بود مثل سریالهای تلوزیونی وهرشب ازبقیه خواب گذشته ادامه پیدا می کرد و هر دفعه یک چیز تازه کشف می کرد .یکبارجدشبهش گفته بود که یک کاغذ گنجی درجائی ویا شهر ویا کشوردیگه ای آنرا درزیر خاک.خانۀخودش مدفون کرده وشب دیگردر بقیۀ خوابش میگفت:من جد بزرگ تو وپادشاه فلان شهر ویاکشور هستم.وشب دیگه میگفت:بیا این هم کاغذ گنج.درآن عکسی از جنگلهای سرسبزآنجاستوقتی آنرا رد کردی به یک دشت وسیع می رسی،که درآن دور دستها چند تا کوه هست که یکیازآنها ازهمه بزرگترِونرسیده به قلّه وسط دل کوه یه سوراخبزرگی در دلش هست به آنسوراخ که رسیدی ازتوش رد میشی وبعد به یک دریای آبی که آنهم درآن پر ازکشتی هاوقایقهای کوچک وبزرگ دیده می شود.

سوار یکی از اون کشتیها میشی ومی روی اونطرف آبها بعد که رفتی همه چیو بهت میگم البته تو خواب .

بنده خدا آقاماشاالله تا دوهفته ای درگیر همین خواب بود.وآخرطاقت نیاوردوبه همسرش گفت و اوهمبهش گفت:بهتر بری اینارو به مامان وبابات بگی شاید آنها هم چیزهائی برای گفتنداشته باشند!!.

آقا ماشاالله هم همینکارو کرد.وفردای آنروز ماجرای خوابهایش را برای پدرو مادرش تعریف کرد وآنها همگفتند:والا ما که نه چیزی شنیدیم ونه تو خواب دیدیم.

پدرش گفت:ماشااللهحواستو جمع کن جدمون خواسته لطفی بهت بکنه پس دو دستی وبا گوش تیز به حرفهاش گوشکن وحرفهاشو جدی بگیرو(از این گوش در نکنی ،از اون گوش دروازه) خوب گوش کن ببین چیمیگه .شاید ازاین راه هم تو به یه نوائی رسیدی وهم ما !!.برو ببین طرف چیمیگه!!.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,تو ,خواب ,ها ,ماشاالله ,آقا ,آقا ماشاالله ,و می ,شده بود ,ها و ,و به ,قسمت ارثیه فرنگی

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اجرای با کیفیت همایش و جُنگ ها گلچین مطالب وب فروشگاه اینترنتی ارزون فروش| خرید اینترنتی|فروش اینترنتی| خرید پستی| خرید در محل| پرداخت در محل| خرید آنلاین| درجه 1| خرید ارزان قیمت| خرید با ت ریاضی آسان است کره جنوبی bokidzawa rodenonfie tyrrmaddotel مرجع دانلود فایل های فرهنگیان و دانشگاهی مجله فارسی و نتی