محل تبلیغات شما

زندگی مرموز

فصل دوم

بخش دوم

مهلا:قرار به زور شوهرش بدن اونم به چه کسی پسرِدوست باباش که بازاری و پولدار ، که اون هم به زور یه دیپلم ردی داره.

ح- خودش چی میگه ؟.راضیه؟

م- ولی اون اصلاٌ راضی نیست و می خواد سر کاربره،اتفاقاٌ کار خوبی هم پیدا کرده، ولی پدرش اجازه نمی ده ومیگه:دختر چه معنیداره بره سر کارباید مثل یه کدبانوی خانه دار برای شوهرو بچه هاش کار کنه .

ح-اینجوری زندگیش جهنم میشه که .باید یه فکراساسی کرد.بعد روکرد به مهلا وگفت :باید خودم اقدام کنم(برم خواستگاریش)،با شرموحیا سر به زیر انداخت ونیم نگاهی به مهلا کرد،مهلا هم لبخند کوتاهی زد وبه علامتتأیید تکان داد.

هما ن روز حمید موضوع خواستگاری را با پدر و مادرشدر میان گذاشت.

***

ح-بهتر با مهلا تماس بگیرم وآدرس خانه اش رابگیرم.

و- ولی غیر ممکن مهلا آدرسو بده چون یک بار  آدرس یکی رو ازش خواستم ولی هر چی التماسش کردمبهم نداد.

ح- این موضوع با اون که تو گفتی فرق می کنه.

حمید با مهلا تو پارک قرار گذاشتند.پنج دقیقه ایمیشد که حمید منتظر مهلا بود،ناگهان او را از دور دید وزود بطرفش دوید.بعد ازسلام واحوال پرسی حمید پرسید:

-میشه ازت بخوام شماره تلفن یا آدرس خونۀ سپیدهرو بهم بدی ؟

م- منو ببخش اول باید از خودش اجازه بگیرم،بعد بهسپیده زنگ زد.

م-سلام سپیده جون حالت خوبه؟.سپیده ،حمید پیشهمنه میخواد با هات حرف بزنه بدم بهش؟

ح- سلام سپیده خانم خوبید؟

حمید از سپیده خواست هم شماره وهم آدرسش را به اوبدهد وهمینطور اجازه خواست که به خواستگاریش برود، اینطور که پیدا بود اول بامخالفت او روبرو شده بود ولی بعد حمید او را راضی کرد.

م- چی شد بالاخره راضی شد؟!

ح-اون هم با چه مکافاتی!!!.

حمید آخر همان هفته به اتفاق خانواده ش بهخواستگاری سپیده رفت.پدر و مادرسپیده خیلی آدم های خشک ومتعصبی بودند،وقتی موضوعخواستگاری را فهمیدند برخورد بدی با حمید وخانواده اش کردند و آنها را از خانه شانبیرون کردند، حمید و پدر ومادرش هم بسیار ناراحت و خجالت زده شدند.

ح-مامان ببین دو هفته از این ماجرا گذشته بابا روراضی کن دوباره بریم خواستگاری سپیده.

مادر-انگار یادت رفته که چه برخوردی با ماکردند؟.بعد نیم نگاهی به حمید انداخت ودر ادامه حرفش گفت:والله چی بگم!شاید تاحالا هم جواب مثبت به خواستگارش داده بهتر تو هم دست از سرش برداری اون بنده خداهم زندگی شو بکنه اگه اون تو رو دوست داشت اون شب خودشو نشونمون میداد وخلاصه کهیه اعتراضی می کرد؟

وبعد مادر آهسته با خود گفت:شاید هم دخترازنجابتش بوده که نمی خواسته تو روی پدرومادرش وایسه؟!.

***

ح-من دست بردار نبودم ومدام هرروز با پدر ومادرمصحبت میکردم وبالاخره تونستم آنها را راضی کنم ،دوباره اجازه از خانواده دخترگرفتیم وبه خواستگاریش رفتیم،نگو پدر دختر نقشه ها برای ما داشته!!.

و- پس خلاصه که راضی شدن بعد چی شد؟!.

ح-خب دیگه وقتی آنجا رفتیم بعد از چند دقیقهای  سکوت بین ما وآنها .پدرش شروع کردو باما اتمام حجت کرد وگفت:شما انگار متوجه منظورم نشدید،پشت تلفن که به شما گفتم؛هفته پیش برای دخترم یه خواستگارتحصیل کرده،پولدارومؤدب آمده بود ودخترم هم جوابمثبت بهش داده،اون خودش خوب میدونه که این به صلاحشه ؛ اگه باور نمی کنین از خودشبپرسین؟.

و- خب شما هیچی نگفتین؟!!.

ح- صبر کن ببین بعد چی شد،باباش با غرور بسیاردخترشو صدا کرد تا به اصطلاح برای ما چای بیاره.او هم با چادرسفید گلدار و سینیچای بدست وارد اتاق شد؛او با وقار و خجالت زیادی به طرف ما اومد وسلام آرومی بهجمع کرد وچایی رو به ما تعارف کرد ورفت وپیش مادرش نشست.بعد پدرش رو کرد به دخترشوگفت:دخترم خجالت نکش خودت ماجرا رو براشون بگو؛سپیده که تا آنموقع سرش پایین بودبا شرم سرش را بالا کردونیم نگاهی به من کرد،تو چشماش اشک جمع شده بود وزود رویشرا از من برگرداند وآهسته گفت:بله پدرم درست میگه خیلی متأسفم نمی خواستم شما روناراحتتون کنم بازم از شما عذر می خوام.

وحید دهانش از تعجب باز مانده بود وبا ناباوری بهحمید زل زده بود ولام تا کام چیزی نگفت .تا اینکه با صدای حمید به خودش آمد وگفت:آخه چرا این حرفو زد مگه مجبورش کردند؟!!.

ح-دلم خیلی براش سوخت تو همین چند کلمه ای که گفتفقط صد بار عذر خواهی کرد؛من هم مثل توبا ناباوری به این صحنه نگاه می کردم.که یهوبا صدای پدرم به خودم اومدم ،مادرم هم با اشارۀ چشمو ابرو بهم فهموند که دیگه جایما اینجا نیست وهر چه زودترباید برویم،ومن هم زود بلند شدم وبه اتفاق خانواده اماز آنها عذر خواهی کرده وازشون خداحافظی کردیم وبا شرمندگی زیاد از خونشون اومدیمبیرون.باورم نمی شد که سپیده با ما اینجوری برخورد کنه،باید فردا با اون تماسبگیرم وماجرا رو از خودش بشنوم شاید بقول تو مجبورش کردند وگرنه سپیده از اونآدمایی نیست که هر چی به فکرش برسه فوری به زبون بیاره.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,حمید ,ح ,سپیده ,اون ,رو ,نگاهی به ,از خودش ,با ما ,را از ,هم با

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عینک آفتابی زنانه مدل جدید و مارک با قیمت ارزان حدیث مفصل دانلود آهنگ و موزیک آبی انگلیس Mary's memory نمایندگی حر لژیون هفتم همسفران Wholesale Jerseys Online جنگها و تاریخ magmebatttac مطالب اینترنتی