محل تبلیغات شما

(ماجرای آقا ماشاالله)

(این قسمت ارثیه فرنگی)

2

مادرش گفت:آره ننهبابات راست میگه.ببین ننه اگه یارو همون جد تومیگم اومد به خوابت دیگه تا جایگنج وبهت نگفته ولش نمی کنی ها.یه موقع نذاری از چنگت در بره ها.باید یه کاریبکنی .طرف وقتی اومد یکمی لفتش بده وسریع بپر روش ودماغشو بگیروتا بهت جای گنجونگفته یا چه می دونم اون شهر یا کشورو بهت نگفته ولش نکن .اگه شده جونش هم دربره نباید ولش کنی ها.شنیدی ننه بهت چی گفتم ؟!.(اینو آویزۀ گوشت کن)،حالا بروببینمچیکارمی کنی!!. آ باریکلا پسرحرف گوش کن من.

آقا ماشاالله گفت:ننهانگاریادتون رفتِ که طرف.جدمو میگم هزاران سال پیش مرده اون بد بخت مال عهد قاجارهحالا این دیگه چه صیغه ایِ که باید حتماً دماغشو بگیرم.تازه مگه اون بختکِ کهرومن افتاده وداره نفسمو بند میاره؟!.بنده خدا اومده با ما دوکَلوم دردودلکنه. (خون که نکرده)لطف کرده به ما.مگه ما آدم کُشیم یا زبونم لال عزرائیلیمکه جونشو بگیریم.گفتم که اون دیگه مرده واستخونهاش هم تا حالا باید پوسیده باشهتمام.حالا هم اگه اجازه بدین می خوام برم خونه مون.والا انقدر از صبح(یه لنگ پا)توکوچه ها و.داشتم گَز می کردم بدنبال کارالآن دیگه بدنم خسته وکوفته شده.والاکارهرروز  ما شده همین دیگه دست آخرهم (دستاز پا درازتر) باید دست خالی برگردم خونه.راستی ننه این خوابها هم برام بدنشدها.اینجوری هم سرمن وهم سر شما گرم میشه.خب اینم یه جور کار دیگه ننه مگهنه؟!.البته بدون جیره ومواجبِ.اینطوری هم یه درد دلی با شما میکنم وهم یه حالیازتون می پرسم.چطورننه؟!.حداقل تلافی اونموقعها که سرکار بودمو نمی تونستمبهتون سر بزنم در اومد دیگه.

مادر سری به علامتتائید تکان داد وهمینطورعاقبت به خیری برایش آرزو کردوگفت:ماشاالله جون ایشااللهکه کارت جور میشه وگنجوپیدا میکنی(من دلم روشنِ)مطمئن ام که به هرچی بخوای می رسی.چونتو قلبت پاکِ،ایشاالله که(دست به خاک بزنی طلا بشه)امیدت به خدا باشه پسرم.

دوباره آنشب جدش بهخوابش آمدو گفت:وقتی ازکشتی پیاده شدی وبه آن شهر رسیدی از مردم آدرس فلان جاوفلان قهوه خونه رو بگیر. پشت آن قهوه خونه یعنی کوچه پشتی اش خونۀ منِ.اون یه عمارت بزرگِ که یه درِخیلی بزرگ آهنی .البته میله هاش یکی درمیان از طلا ونقرهساخته شده وهیچکس اینو نمی دونه .چون خودم ساختمش .برای اینکه به کسی اطمیناننداشتم وبه همۀ مردم گفته بودم که اونهارو رنگ کرده ام.وگرنه اگر همه اینو میفهمیدند که دیگه دری برای خانه ام نمی ماند وآنرا از جایش می کندند ومی یدنشو. خب بگذریم به در که رسیدی یه کلید طلائی خیلی بزرگ که جلوی در ورودی در زمینخاکش کرده ام؛آخه من هر وقت می خواستم برم بیرون برای گردش یا خرید آن کلید را درزمین خاک می کردم وبرگشتنِ هم آنرا ازآنجا برمی داشتم.حتماً الآن پیش خودت میگیمگه اونجا اسفالت نبود؟!.نه جانم آنموقعها چون آن قسمت همیشه رطوبت زیادی داشتهیچوقت نمی تونستند اونجارو اسفالتش بکنند وبعد ها هم آنقدرمن مردمواز آن امارتخودم ترسونده بودم دیگه هیچکس جرأت نزدیک شدن به آنرا نداشت .آخه گفته بودم کهچه روزها وچه شبها ارواح درآنجا رفت وآمد میکنند وحتی دستگاهی هم ساخته بودم که ازآن صداهای وحشتناک در بیاد که طبیعی تر به نظر برسه.بعد هم که چون شاه اون کشوربودم همه به حرفها یم گوش می دادند.بعدش هم وصیت کردم که بعد ازمرگم هیچکس حقنزدیک  شدن به آنجا را ندارد وحتی گفتهبودم اگر کسی بخواهد این عمارت را خراب کند حتماً به خشم من وخدایم روبرو خواهد شد.وچون مردم آنجا خیلی خرافاتی بودند وهنوز هم برخی ازآنها این گونه اند.بنابراینهنوز کسی جرأت نزدیک شدن به این عمارت را ندارد وتو می توانی براحتی وارد آنجا شوی.راستی در وصیت نامه ام نوشته ام که مبلغی  وهمچنین چند خانه هم درفلان منطقه ای هم برای اهلخونه کنار گذاشته بودم وهمۀ آنها باید درآنجا زندگی کنند وباید این عمارت را ترککنند حتی خانواده ام.وگفته بودم که این عمارت را برای یکی از نوادگانم دستنخورده کنار گذاشته ام وهیچکس حق ندارد درآنجا زندگی کند.واینکه او ممکن است بهاین زودیها به اینجا نیاید وحتی ممکن هزاران سال بعد از مرگم بیاید پس باید شما بهخوبی با او رفتار کنید.خودم هم نمی دانم چرا این حرفها را زدم.شاید خواست خدابوده که بعدازمرگم این امارت به تو برسه.بقول معروف ( هرآنچه که من خواستمنشد،هرآنچه که خدا خواست همان شد) به نظرمن این من نبودم که داشتم آن وصیت راتنظیم می کردم ،بلکه خواست خدا بوده که این عمارت بعد از مدتها به توخانواده اتبرسه. پس باید از خدا تشکر کنی که به فکر من این را بیاندازدو

خب بگذریم گفتم: وقتیکلید را برداشتی ودر راباز کردی.همینطور مستقیم 100 قدم برو جلو بعد 50 قدم بهدست راستت بروبعد ازآنجا 30 قدم بطرف دست چپت برو.پشت عمارت که رسیدی 10 قدمبطرف جلوی رویت حرکت کن به یه سنگی که نسبتاً بزرگ هست می رسی که شبیه سگ می ماندآنرا کنار می زنی وبا بیل وکلنگی که درگلخانه هست آنجا را می کنی .درآنجایهصندوق بزرگ چوبی که پر از طلا وجواهرات هست آنرا بیرون می آوری ؛این صندوق ازنیاکانم به من ارث رسیده وآنرا برای روز مبادا گذاشته بودم والآن هم روز مبادا هستوآنرا به تو می دهم.امیدوارم که درزندگیت محتاج کسی نشوی.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,یه ,ام ,عمارت ,نمی ,ننه ,این عمارت ,بودم که ,عمارت را ,گفته بودم ,می کردم ,قسمت ارثیه فرنگی

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

siaknesexman بیسکوئیت ایرانی prevvestsackjo worldiscmaquar بــــــارانـــــ Emily's life . خوشبخت باش proterurir scapennofe