محل تبلیغات شما

زندگی مرموز

فصل دوم

بخش سوم

فردای آن روزحمید با سپیده تماس گرفت وسپیدهگفت:حمید دیروز که همه چی رو بهت گفتم هر چی که بود عین واقعیت بود دیگه بهتر منوفراموش کنی همونطور که من فراموشت می کنم نه خانی اومده ونه خانی رفته .

ح-منم سعی کردم که اونو فراموش کنم ودیگه سراغشهم نرفتم .تا اینکه فهمیدم با همون پسر ازدواج کرده .بعد از یک سال ازدواج صاحب یهپسر شدن که اون هم الان یک سالش؛اینجوری که فهمیدم سپیده وشوهرش باهم تفاهمنداشتند وشوهر دست بزن داره و همش او وپسرش رو اذیت می کنه .

و-توچطور خبر دار شدی؟ناقلا نبادا بپا واسشونگذاشتی؟

ح-نه بابا این چه حرفیه که میگی چه بپایی ؛مهلارو که می شناسی ،دوست دخترتو میگم اون این اطلاعاتو بهم داد چون او در واقع سنگصبور سپیده ست انقدر که به او اعتماد داره به مادرش نداره.

و-پدر ومادرش چی میگن ؟

ح-چی دارن که بگن خودشون این نون و تو دامنهدخترشون انداختن حالا برای حفظ آبروشون مجبورن سکوت کنند. البته این موضوع برای دوسال پیش ودیگه خبری ازش ندارم؛در واقع می شه گفت از ازدواج اونا چهار سال که گذشتهوالان بچه ش باید سه ساله باشه.

-حمید با ناراحتی سرش را به زیر انداخت وقطرهاشکی در گوشۀ چشمش حلقه زد،وحید که متوجه این موضوع شد چیزی نگفت وبا قیافۀمتفکرانه ومتعجب داشت به این ماجرا فکر میکرد.

و-خب حالا می خوای چیکار کنی؟ آیا هنوزهم دوسشداری ؟ می خوای بهش کمک کنی یا نه؟

-وحید منتظر جواب حمید شد ولی با سکوت حمید روبروشد انگار حمید جوابی نداشت که بده وبهت زده به وحید نگاه می کرد!!.

و-ببین حمید هرچی باشه من دوستتم ومی تونموکالتتو به عهد بگیرم؛ یعنی یه جورایی بهت کمک کنم؛بهتریه تماس با دختر بگیری وازحالش با خبر شی.

ح-تو فکر کردی قبلاً این کارو نکردم؟اتفاقاً چندروز پیش بهش زنگ زدم.اون شمارشوعوض کرده که دیگه کسی مزاحمش نشه.

و-خب به مهلا زنگ بزن وبگو منو و وحید میخوایمبهش کمک کنیم.

ح-ولی من دیگه روم نمی شه تو این مدت خیلی مزاحلا شدم.

و-خیلی خب، بابا چه پسرنجیبی بودی ما نمی دونستیمشمارشو بگیرمن با هاش حرف می زنم تو کاریت نباشه اینو بسپر به من، البته اگهجوابمو بده خوبه.آخه چند روز پیش به شمارش زنگ زدم ولی جوابمو نداد،نمی دونم چششده شاید تا حالا باهاش تماس نگرفتم ،حتماً ازم دلخور شده.

آخه یکی نیس بهش بگه بابا تو این مدت من فراموشتنکردم ،فقط سرم شلوغ بودو کار داشتم همین خون که نکردم بابا!!.

و-سلام مهلا خانم چطورید؟ خوب هستین ؟البته بایدمنو ببخشید که تا حالا با شما تماس نگرفتم آخه سرم خیلی شلوغ بودبله من همخوبمآره واللا حمید روش نشد که با شما تماس بگیره برا همین هم من مزاحمتونشدمنه،نه این طور نیس من چند روز پیش با شما تماس گرفتم ولی از بخت بدم شماجوابمو ندادید منم فکر کردم حتماً ازم دلخور شدین من وحمید می خواستیم در موردسپیده با شما صحبت کنیم ؛اگه میشه یه جایی با هم البته به اتفاق منو حمید وشما یهقرار ملاقات با هم بگذاریم ویه فکری به حال سپیده بکنیم ،البته ما نمی خوایم خدایینکرده تو زندگیش دخالت کنیم،فقط قصدمون کمک به ایشونه خودتون  بهتر میدونید که حمید چقدر عاشق سپیده هسبلهمتوجه ام باشه پس،قرار ما پارک روبرو دانشگاه

 

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

حمید ,سپیده ,هم ,تو ,بهش ,ولی ,با شما ,چند روز ,روز پیش ,شما تماس ,من فراموشت

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

من و پاییز... كیوی لاغر كننده قوی و خوشمزه سکوت سرد Silent-Mob بزرگ ترین بسته های آموزشی اشتغال زایی و کسب درآمد Faith's collection بیست tackmehaka علم ودانش retusemi