محل تبلیغات شما

(عشق یکسره مایۀ دردسر)

قسمت اول

اینبار می خوام ماجرائیدربارۀ زندگی یکی دیگر از دوستانم که دراصل واقعیت هم داشت براتون تعریف کنم؛البته از زبان خود او:

منهم مثل همۀ آدمهاعاشق شدم ومثل بعضی ها شکست عشقی خوردم حال براتون میگم که چجوری عاشق وشیدای اوندخترنسبتاً زیبا رو شدم.

تازه امتحان کنکور روداده بودم ومنتظر جوابش بودم من به خودم اطمینان داشتم که حتماً امتحانم را خوبدادم وقبولیم(روشاخشِ) و بالاخره  بعد ازکلیگشتن تو رومه ها(البته قدیمها تو رومه ها اعلام می شد)ومثل الآن نبود که تواینترنت اعلام کنند.باید پول خرج کنی وچند تا رومه بگیری وتازه بفهمی کهقبولی یا ردی.

خلاصه که بعد از کلیگشتن تو رومه های مختلف اسمم را در ردیف قبول شدگان پیدا کردم وبا صدای بلندییه هورائی جانانه برای خودم کشیدم.بطوری که هر کسی در اطرافم بود با صدای من نیممتر به هوا پرید (البته ازترس)؛وفحشی هم نثارم کردند و.منهم از اونها عذر خواهیکردم ورفتم که مژدگانی را به پدرو مادرم بدهم،تو راه با یکی از دوستانم برخوردکردم وازش پرسیدم که:چی شد؟!.امتحان کنکورتو خوب دادی یانه؟!.

اوهم درجوابم گفت:نهبابا مگه .به این آسونی هاست!!.همه که مثل تو زرنگ نمی شند که.منکه بایدیکسال دیگه دوباره برای کنکور درس بخونم.ما که پولدار نیستیم که بدون کنکور بریمدانشگاه آزاد .بعد میگن(پول خوشبختی نمی یاره)چرا نمی یاره برای ما بیچاره ها همخوب می یاره .ولی کم پول پس باید بریم همون کنکور روامتحان بدیمو بریم دانشگاهدولتی و.حیف باشه تمام امسال وهمه اش داشتم درس می خوندم ،ولی هرچی بیشترمیخوندم کمتر میفهمیدم.ای وای  برمن کلیمغزم پرشده از درسهای کنکور،داره دیونه ام میکنه. راستی تو چیکارکردی؟!.قبولشدی؟!.

گفتم:آره خداراشکربالاخره قبول شدم.راستی گفتی که هرچی بیشتر می خونی کمترمیفهمی.مناصلاًحرفتو قبول ندارم .اشتباه تو می دونی کجاست؟.تو سر کلاس مدام درحالبازیگوشی بودی وبا دوست بغل دستیت داشتی شوخی میکردی واستادو مسخره میکردی واصلاً هواستبه درس نبود.به نظر من اگه تو کلاس به درسها ئی که استاد می داد خوب گوش میکردیاینقدر برای شب امتحان استرس نداشتی وبهترامتحانت رو می دادی .والآن مجبورنبودیدوباره یکسال دیگه درس بخونی تا بتونی قبول بشی .عیبی نداره ناراحت نشو من تاموقعی که دانشگاهم شروع نشده قول میدم باهات کار کنم وهر درسی را که متوجه نشدیمیتونی ازم بپرسی تا برات توضیح بدم.

اوهم ،ازاینکه من تودانشگاه قبول شدم وهم اینکه می خواستم در درسها بهش کمک کنم بسیارخوشحال شد؛او مرادرآغوش گرفت ودو سه دور، دورخودش چرخاند بهش گفتم:دیگه بسِ .داره سرم گیجی، ویجیمیره .زود منو بذار زمین الآن هردومون نقش زمین می شیم ها!!.

اوهم مرا آهسته زمینگذاشت وچند بارصورتم را بوسید وبهم تبریک گفت وبعد از کلی چاق سلامتی با همازیکدیگر خداحافظی کردیم وهرکدام به خانۀ خود رفتیم.آنشب موضوع قبولیم روبه پدرومادرم گفتم و به بقیۀ دوستانم هم تلفنی اطلاع دادم وهمۀ اونها خوشحال شدند .البتهبعضی از دوستانم قبول شده وبعضی دیگر رد شده بودند.

روزها کارم این شدهبود که به خانۀ دوستانم که امتحانشونوبد داده بودند بروم تا با اونها درسشان رامرور کنیم وتا حدودی پیشرفت کرده بودند ومنهم از این بابت خیلی خوشحال شدم کهتونسته بودم بهشون کمک کنم؛بالاخره اسمم را در دانشگاه نوشتم ومنتظر باز شدندانشگاه شدم.

خلاصه آنروز فرارسیدو منهم خیلی خوشحال بودم.اوائل همیشه خیلی سرم تو درس بود وبه هیچ کس وهیچچیزتوجه ای نمی کردم.ولی بقیۀ دوستانم مدام(سروگوششان می جنبید)یعنی مدام دنبال شیطنتودختربازیشون بودند.واز منهم می خواستند که در جمع شون حضور داشته باشمو خودینشون بدم .ولی من اهل این برنامه ها نبودم و (سرم تو کار خودم بود).به نظرماومد که اونها با اینکارشون داشتند دنبال شریک جرم می گشتند.حتماً می خواهندوقتی گیر افتادند تنها نباشند.منهم که زرنگ بودم هیچوقت(دم به تله نمی دادم)وبعد به خودم میگفتم: ( اگرشریک خوب بود که خدابرای خودش میگرفت). بنابراین همیشه سعی میکردم با اونها نگردم وگرنه منهم مثلاونها می شدم واز درس و.دور می شدم واین اصلاً خوب نبود.منهم خودم را بادرسهایم سرگرم می کردم.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

تو ,شدم ,منهم ,قبول ,اونها ,ها ,از دوستانم ,تو رومه ,گشتن تو ,از کلی ,یکسال دیگه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ویکیپدیا من و پاییز... Daniel's site انواع پروژه فایل اکی 1 Jenna's info clasagopne دفتراسنادرسمی 124 شوشتر استان خوزستان به سردفتری جعفرزلقی sportinformation صوفیا Eve's receptions