محل تبلیغات شما

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)

قسمت دوم

پسر موضوع عاشق شدنشرا به پدرو مادرش گفت؛اول خیلی تعجب کردند ولی چیزی نگفتند .پیش خودشان فکرکردند که اگر به رویش بیاورند ممکن دوباره منزوی بشود .بنابراین چند روز بعدآدرس دختر را گرفتندو به خواستگاریش رفتند وجواب رد هم از خانوادۀ آنهاشنیدند.ولی پسر دست بردار نبود وبه پدرو مادر خودش گوش زد می کرد که:یا این دختریا هیچکس دیگر را برای همسری نمی پذ یرد(در نا امیدی بسی امید است،پایان شب سیهسپید است)من هیچوقت نا امید نمی شم.آنقدر میرم ومیام تا بالاخره راضی بشه.

پدرش گفت:بچه چراتوازرونمیری تا به حال 3 باررفتیم خواستگاریش نه خانواده اش ونه خود دخترراضینیستند.خب بابا اقلاًتو کوتا بیا.(ما که از رورفتیم توهم از رو برودیگه)باباطرف (دست رد به سینه ات زده).

پسر گفت:اگر منو نمی خواستکه به دوستش نمی گفت چه پسر خوبی .البته من اینو از او نشنیدم ولی دوستش برایصاحب کارم تعریف کرده.

خلاصه چند بار دیگرهم به خواستگاری دختررفتند وخود دختربهش گفته: من از برخورد خوبتون خوشم اومده نهخودتون.تازه اش هم شما اینجا شاگردی بیش نیستید واینجور که من فهمیدم شماازقشرکم درآمد جامعه محسوب می شوید وعمراً بتونید با خرجهائی که من براتون بتراشمکنار بیاید.

با این حرف دختر(آبپاکی رو،رودستش ریخته)وپسر دیگه بی خیال او شد.

تا اینکه یکروز یهدختری حتی بهترازقبلی برای خرید به آنجا آمدو هردومجذوب هم شدند ودوباره این موضوعخواستگاری البته برای این یکی برگذارشد.

خلاصه خانواده ها همسطح هم بودندو هیچ مشکلی برایشان پیش نیامد.اولش پدر پسر راضی نمی شد بعدگفت:پسر تهم (یه تختت کمه ،یه روز عاشقی ویه روز دیگه فارغ) اینبار مطمئنی که اینیکی هم مثل قبلیه مارو(سنگ رویخ نمی کنه)؟.حالا مثل این نشه که (چشمم دیدو دلمخواست).

پسر گفت:بابا این چهحرفیه که می زنید (مگه دل آدم دروازه هست)که هرکسی رو توش راه بدیم.

خلاصه که خواستگاریانجام شدو جواب مثبت هم گرفتند وبعد هم سور وسات عروسی را برگذار کردند.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,نمی ,خلاصه ,روز ,دختر ,ولی ,را به ,کردن قسمت ,این یکی ,دراز کردن ,پسر گفت

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هموار کنکور ablorara sparbaclica عمارت دل سایبان , سایبان برقی , سایبان برقی مغازه , سایبان مغازه Masoud imantalab blog زندگی سایت دکتر غلامرضا رحیمی "ТИББИ НИЁГОН" fillsussahik