محل تبلیغات شما

(سالگرد ازدواج)

قسمت دوم

گفت: ای ننه .اینچه حرفیه چه زحمتی؟.توهم مثل نوه ام می مونی پسرجون.وایسا الآن این چائی رو کهبرای شوهرم ریخته بودم وسرد شده روبریزمش دور.همین الآن توهمین برات چای میریزم.ببینم جوون تو که بد دل نیستی؟!.می خوای برم استکانو برات بشورم؟.

گفتم:نه مادرجونهمینطوری هم دستتونوقبول دارم.راضی به زحمتتون نیستم ؛بعد چای را درهمان استکانبرایم ریخت وشروع کرد با من درد دل کردن وگفت:می بینی این شوهرمِ حاج آقا حسن هستبنده خدا 2 سالی هست که منو تنها گذاشته و به رحمت خدا رفته.منم همیشه با یاداونِ که زنده ام وبا روحش درد ودل میکنم.اون بهم قول داده بود که هیچوقت منوتنها نذاره وتا آخر عمر کنارم باشه.ولی عجل مهلتش نداد وتمام.نمی دونم کیِنوبت ما میشه؟!.والا دیگه از این همه مرض ودارو خوردنها خسته شدم .این زندگیبعد از اون دیگه برام جز دردو رنج چیزی برام بهمراه نداره.والا دیگه خسته امدیگه رمقی برام نمونده و.

بعد منهم با او کمیصحبت کردمو دلداریش دادم وگفتم: خلاصه کلام همۀ ما هم روزی از این دنیا میرویمحالا کی خدا میدونه!!.

بعد از او خواستم کهاز دوران جوانی اش برام تعریف کند تا کمی از غمش کاسته شود؛او هم شروع کرد ازدوران نوجوانی بعد هم جوانی وبعد هم ازدواجش با حسن آقا که شوهر مرحومش بود وجالبترآنکه .همین حسن آقا چه ماجراهائی را برای بدست آوردن دختر مورد علاقه اش که ازتوابُع تهران بوده انجام داده وخود او(حسن آقا)اهل شمال بوده.اینجوری که پیرزنتعریف میکرد؛هرساله با خانواده اش برای تعطیلات تابستانی اشان به شمال میرفتندوهمیشه هم به ویلائی که پدر پسر صاحب آن بود میرفتند چون آنجا از همه لحاظ برایآنها خوب بود هم از نظرمالی کمتر از ویلاهای دیگر از مردم پول طلب میکرد وهم ازامنیت وتمیزی بسیاری برخوردار بود و.

یکروزکه دخترباخانواده اش برای تفریح به ساحل میروند .دختر خسته می شود وتنهائی به ویلابرمیگردد وپسر تا او را می بیند برای خودنمائی بیشتر زود میآیدو چراغ بیرون محوطهرا برایش روشن میکند وسلامو خسته نباشی هم به دختر میگه .بعد تا کمر دولا می شودواحترامی به او می گذارد که دختر تحت تأثیراو قرار میگیرد.واینجوری می شود کههردو عاشق ودلباختۀ هم می شوند.

پسر موضوع را به پدرومادرش درمیان می گذاردوبرای خواستگاری دختر به تهران می آیندو.ودر آخر باهمازدواج می کنندوشرط براین شد که پسرِبا دخترشان در نزدیکی محل زندگی آنها خانه ایبخرد وهمینطورهم شد ؛پسر بعد از کلی گشتن بدنبال کار بالاخره یک کار مناسبی برایخودش پیدا کرد ودر تهران ماندگار شد.

همانطور که پیرزنبرایم تعریف میکردغآنها زندگی خوبی را با هم می گذراندند وبا هم تفاهم زیادی همداشتند ولی .جالبتر اینکه پسر از رسمو رسومات تهرونیا هیچی نمی دانست .دخترخواست که بعد از یکسال که از زندگی مشترکشان گذشته بود او را (سورپرایز کند) وجشنسالگرد ازدواجشان رادو نفری برای آنشب خودشون ترتیب داده بود؛آنشب قبل از اینکهشوهرش به خانه بیاید تمام چراغهای خانه را خاموش کرده بودو اتاق پذیرائی را باسلیقۀ خودش با شمعهای کوچک وبزرگ تزئین کرده بود.

شوهرش که از سر کارخسته به خانه می آید.می بیند که کل خانه در تاریکی محظ فرو رفته وخودشو کورمال،کورمال به اتاق میرساندو می گوید:ای بابا.چی شده؟!.بازم برق قطعشده؟!.منکه تازه پولشو داده بودم؛همینطور که داشت غرولند میکرد یهوپاش به میزیکه چند تا شمع کوچک بود می خورد وشمع ها به روی فرش میافته و یک تکه از فرش نوشونمی سوزدتا بخواهند آبی پیدا کنندو رویش بریزند اندازۀ یک کف دست فرششان سوراخ میشودو میسوزد.

خبمعلومِ دیگه جشن منتفی می شود وبا کلی دعوا ومرافه زیاد جشن به پایان می رسد.دخترسال بعد هم که می خواسته باز جشن سالگرد ازدواجشان را هم بگیرد صبح که به شوهرخوابآلودش گوش زد میکند که دیگر خرابکاری نکند وشب زود به خانه بیاید.وشوهر قول میدهکه دیگه (جنگولک بازی ازخودش درنیاره) وشب که میشه دیگه شمعی روشن نمیکنه وچراغهاراهم خاموش نمی کنه ومنتظر شوهرش می شود.ولی باز پسر وقتی میاد خانه از خستگیتمام کتش را پرت میکند روی میزی که کیک کوچک ویک شمع کوچک هم به روی آن بود میاندازد.ولی چون شمع کوچک کوچک بود زود خاموش می شود ودیگه آن کیک قابل خوردننبود.بنابراین دختر تصمیم می گیرد که دیگه از سال بعد هیچوقت جشن سالگرد ازدواجینگیرد و.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,دختر ,خانه ,کوچک ,خسته ,سالگرد ,می شود ,بعد از ,که از ,هم به ,حسن آقا

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Seyed Mahdi Rafougar استخراج و جمع آوری ارزهای دیجیتال tioderxyma گروه آموزشی درس فرهنگ وهنر استان سمنان Wholesale Jerseys - Cheapest NFL Jerseys Sale Online Michael's receptions rambbemactu روان شناسی هرچه می خواهد دل تنگت بگو Arthur's life