محل تبلیغات شما

(دفترخاطرات هما وسیما)

این قسمت

(دام غیر منتظره)

یکشب منو سیما تصمیمگرفتیم 2 نفری به سینما برویم،وبا فرزندان وهمسرانمان اتمام حجت کردیم که فقط امشبرو برای یک بارهم که شده،آنها به فکرشام شبشان باشندو بگذارند ماهم با خیال راحتبه تفریحمان بپردازیم وآنها هم قبول کردند.

آنشب منوسیما باتفاقهم به سینما رفتیم؛ویک فیلم خانوادگی ولی غمگین یا به قول تئاتریها (تراژدی)نگاهکردیم،وحسابس کیف کوکمان تبدیل به کیف ناکوک شد؛اینهم از شانس بد ما بود؛خدااولیشو که همون دیدن فیلم بود را به خیر گذراند؛خدا تاآخرشب 2 تای دیگرش راهم بهخیربگذراند.بعد ازاتمام فیلم با چشمان گریان از سینما که بیرون آمدیم. من روبهسیما کردمو گفتم:همیشه با کرایه خطی به خانه میرویم بیا وامشب با خط یازده (پایپیاده) بریم، واگروسط راه خسته شدیم بقیۀ راهو با ماشین میریم. همینطور که توپیاده رو داشتیم قدم میزدیم وبه مغازه ها نگاه میکردیم ؛ناگهان دیدیم پیاده روتمام شدو یک دیوار بلند جلویمان سبز شده ،پس مجبورشدیم از کنارخیابان رد شویم؛ که ناگهانصدای بوق ماشینی را از پشت سرمان شنیدیم ،که با اشاره میگفت: کجا؟.ماهم با اشارۀسر گفتیم نه جائی نمیریم.سیما گفت :بهتر برویم به آنطرف خیابان توی پیاده رو.البته اگه بازم پیاده رو تمام نشود. منهم قبول کردم بالاخره از دست بوق های پیدرپی این ماشینها خلاص می شویم.

وقتی داشتیم از وسطخیابان آنهم با احتیاط کامل وروی خط عابر پیاده رد می شدیم ناگهان یک ماشین باسرعت سرسام آوری آمدوما هم که نه راه پیش داشتیمو نه راه پس مونده بودیم چیکارباید بکنیم پس کمی عقب نشینی کردیم ؛اینهم دومین حادثۀ امشب بود ؛پس خدا سومیش رابه خیر بگذراند.وقتی به سلامت ازخیابان گذشتیم وخود را به پیاده رو خلوت آنطرفرساندیم؛آنقدر تاریک بود که چاله ای که کنده بودند را من ندیدم وبه داخل آن سقوطآزاد کردم البته ارتفاعش فقط یک متر بود ولی با اینحال وقتی افتادم ؛صدای جیغم بههوا رفت وسیما هم که پشت سرم می آمد به من گفت: توکجائی ؟.نمی بینمت.حالتخوبه؟.

گفتم: آره خوبم.فقطحس می کنم بدنم خوردو خمیر شده .

تا اومدم سر پایمبایستم پای راستم درد بدی داشت که باز جیغم به هوا رفت واینبار سیما پرسید :چیشد؟.بازم افتادی ؟مگه چقدرگودهست؟ گفتم:نه بابا اومدم پاشم وایستم ولی فکر میکنمپای راستم شکسته خیلی درد میکنه .زودترمنوبیاربیرون .بعد بهش گفتم:کاشکی از خیابونرد می شدیمو حداقل ماشین که به ما میزد همه خبردار می شدندو به آمبولانس زنگمیزدند ومنو میرسوندند به بیمارستان.سیما گفت: ببخشید هول شدم یادم رفت بهآمبولانس زنگ بزنم الآن با آنها تماس می گیرم .منهم گفتم: بجایآمبولانس باید بهآتش نشانی زنگ بزنی تا منو از اینجا بیاره بیرون.بنابراین سیما هم باورش شد وفوریبه آتش نشانی زنگ زد ؛وآنها هم بعد از ده دقیقۀ بعد به محل فوق رسیدندو منوبا زحمتبسیار از داخل گودال بیرون آوردند.ودر کل سومیش هم کمی به خیر گذشت حداقل نمردمولی اگر حسابش را بکنید درکل شب خوبی البته برای همسران وفرزندانمان بود ؛نه برایما یا بهتر بگم من بود.پس تا یک مدت طولانی باید دیگر به تنهائی به تفریح نروم یانرویم.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,پیاده ,سیما ,رو ,گفتم ,یک ,پیاده رو ,را به ,به خیر ,هوا رفت ,رو تمام

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

sihatcifi birthcahopun فروشگاه اینترنتی ملی شاپ روستای شتریه مجله پزشکی بیدساکی بختیاری lysimentput دفتر تجارت الکترونیک ولقان serojamport جعبه سازی هاول