محل تبلیغات شما

(خاطرات هما وسیما)

این قسمت

(شیطونهای مدرسه)

همانطور که قبلاً بهعرض شما رساندم منوسیما هردو دربچه گی باهم دوست بودیم وهمکلاسی هم بودیم؛ودرضمنخیلی شیطون وپردردسر هم بودیم؛بطوری که هرکی ما دونفررا باهم می دید میگفت: بازایندوتا بچه های شیطون سروکله اشون پیدا شد.امان ازدست ایندو.خدا بدادمان برسد؛اینبارچیکارمی خوان بکنند،دوباره چه آتیشی می خوان بسوزونندو.

خلاصه که ماهردو بقولبزرگترها از شیطنت((دیوار راست را بالا میرفتیم))البته که این ضرب المثل ولیدرواقع همینطورهم بود؛مثلاً یادم می آید ،وقتی تو مدرسه با بچه ها درحیاط مدرسهداشتیم والیبال بازی می کردیم ،ناگهان یکی از بچه هابا یک سرو محکم به زیرتوپ چنانشوتی کرد که توپ به بالای پشت بام افتاد.آنموقعها سقف مدرسه از شیروانی ساخته شدهبود ویک هرۀ کوچک هم کنارسقف بود که آبراهی برای آب باران وبرف که آب می شد واودان سقف درحیاط مدرسه سرازیرمی شد بود.

خلاصه که هیچکدام ازبچه ها جرأت رفتن به پشت بام را نداشتند البته بجزمنوسیما که دست بکارشدیم؛سیما بادستش قلاب گرفتو ومنهم از روی دستهایش بالا رفتم وسر بام را گرفتم ؛وخودمو با زحمتبسیار به پشت بام رساندم ،وبا ترسو لرز زیاد از روی سقف آهنی که جای پا هم نداشتپام رو رویش سُر دادم ،وهرآن می رفت که ازآن بالا پرت بشوم پایین. تا به هرۀنزدیک ناودان رسیدم ؛بعد پشت سرم را نگاه کردم دیدم که سیما هم خودش را به منرساند؛بهش گفتم: توچطوری اومدی بالا؟!.سیما گفت:بابای مدرسه (مشت غلام حسین)نردبان را از انباری آورد ومنهم بلافاصله خودمو به تورسوندم دلم طاقت نیاورد؛ توروتواین موقعیت تنها بذارم.

هردو با زحمت دستهمدیگررا گرفتیم وتوپ را پیدا کردیم وازهمانجا پرتش کردیم پایین ومنوسیما همانطورکه دست همدیگر را گرفته بودیم با زحمت بسیار آنهم با سلامتی کامل از نردبان آمدیمپایین وبچه ها هم که تحت تأثیر شجاعت منو سیما قرار گرفته بودند؛با دادو فریادوکشیدن هورا ما را تشویق کردند؛وحتی مدیروناظم ومعلم ورزشمان هم دربین آنهابودند.ولی بعد مدیر که به خودش امده بود برای تنبیه ما آمد جلو وکلی ما را نصیحتهمراه با تنبیه کوچک بدنی از ما پذیرائی کرد که((آن سرش نا پیداست))

این موضوع به خیرگذشت تا اینکه هفتۀ بعدکه ورزش داشتیم ومعلم ورزش از مدیر خواست که ازکلوپ ورزشیکنار مدرسه امان استفاده کنیم ؛چون نمی خواست دوباره اون اتفاق یعنی(همون توپی کهبالای شیروانی افتاده بود)برایمان پیش بیایدومدیرهم موافقت کردوترتیب کارهارو داد.

اینبار که همۀ ما بهکلوپ رفتیم،خیلی برای مان جالب بود ،آنجا خیلی بزرگ بودو سقفش آنقدر بالا بود کهاگر توپ هم می انداختیم به آن بالا نمی رسید؛جالبیش اینجا بود که ما بچه ها همیشه اینجورسالنهای ورزشی را در تلویزیون نگاه میکردیم وهیچوقت از نزدیک آنرا ندیدهبودیم؛وحالا اینجا هستیمو درحال ورزش کردن وبقول معروف(( از خوشحالی تو پوستخودمون نمی گنجیدیم)).

ما شروع کردیم بهبازی کردن که وسط بازی یه اتفاق جالب افتاد اونهم اینکه منکه کاپیتان تیم مان بودمیک اشتباه کوچک که چه عرض کنم بقول معلممون اشتباه جبران ناپذیری انجام دادموبخاطرش هم جریمۀ نقدی وهم تنبیه بدنی چه از مدیر وچه از خانوادۀ گرامیم شدم وآناین بودکه ناخواسته ساعد محکم آنهم مستقیم بطرف بالای سر خودم به توپ زدم وچناناین توپ به هوا رفت که به مهتابی بالای سقف کلوپ که به آندوری بود برخورد کردوصدای جرینگ شکسته شدنش گوش فلک را کر،کرد وخرده شیشه هایش بطرف منو دوستانم که درزیر آن قرار داشتیم می آمد ومعلم مان که متوجه شد سریع بدو آمدو مارا ازآنجا دورکرد؛که حداقل آسیبی به ما نرسد.

ای کاش منو نجاتم نمیدادو کتک از مدیر ومادر وپدرم نمی خوردم چون دردش بیشترازمی شد ؛ولی وقتی معلم اینجمله را از من شنید مرا نصیحتم کرد وگفت:نه هیچوقت اینرا نگو چون جای کتکها خوب میشود((کتک معلم گل ،هرکی نخورخل)) ولی  اگرآن شیشه ها به سر وچشمت می رفت ممکن بود جونت را از دست بدهی واین اصلاًجبرانناپذیرمی شد.منهم از همه عذرخواهی کردم .

خلاصه ماجرا ی اینبارماهم به خیر گذشت ولی بدی که برای من در برداشت ؛این بود که من از درجۀ کاپیتانیبه درجۀ صفر یعنی در صندلی ذخیره ها باید وبه تماشای بازی بچه ها می نشستم؛واینبرای منیکه عاشق والیبال بودم برام خیلی سخت گذشت ولی هنوز در این زمان که بزرگشده ام ودارای همسر وفرزندانی هستم هنوز هم گه گداری با بچه هایم البته درپارکبازی میکنم ویاد آنموقعها رو زنده می کنم .

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,مدرسه ,بچه ,ها ,بازی ,نمی ,بود که ,بچه ها ,با زحمت ,از مدیر ,را از ,قسمت شیطونهای مدرسه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ نمایندگی ابن سینا معرفی سامانه دانش آموزش سناد saicredultau فولکلور الاهواز Breathable EVA Flip Flops,Kids Flip Flops,Printed Sandal At Rowooshoes.com slimdyryla دهم نقشه دهم نقشه کشیکشی کربلا لازم شدم Tamara's life Evan's game