محل تبلیغات شما

(خاطرات هماوسیما)

این قسمت

(آن خواب کذائی)

قسمت دوم

زهره امراه نژاد

صبح که ازخواببیدارشدم؛هنوز توفکرخواب دیشب بودم،که منوسیما همراه با خانواده هایمان بهسفرترکیه رفته بودیم؛همانطور که در تختخوابم غلط می خوردمو به بدنم کشو قوسی میدادم،پیش خودم گفتم:بهترِاول یه تلفن به مادرم بزنمواین خوابوبراش تعریف کنم بعدهمبرای سیما تعریف می کنم.شاید تعبیری داشته باشه!!.ناگهان یاد حرفهای همسرمافتادم که هروقت خواب عجیبی میدیدم وتعبیرش را از مادریا سیما می پرسیدم اومی گفت:مگهاونا خواب گذاراعظم هستند،یا پیشگو؟!.فقط یک خوابِدیگه اینکه واقعیت ندارهو.ولی بازدلم آرام نمی گرفت وانها (مادرم وسیما)را درجریان می گذاشتم وبعضیمواقع تعبیری که آنها می گفتند درست درمی آمد وگاهی هم نادرست بود.

خلاصه من که خواهرینداشتم که با او درد دل کنم؛آخه مادرم فقط 2 فرزند داشت ؛یکی برادر بزرگترم ویکی هممن ،وهرکداممان را هم حساب کنید تک پسر وتک دختربودیم.پس هیچکداممان هم نمیتوانستیم با هم درد دل کنیم.پس من م ویا سیما درد دل میکردم ،وبرادرم هم باپدر ویا دوست صمیمیش یعنی همان برادر سیما دوست من بود،درد دل می کرد.آخه سیما هممثل من تک دختر وبرادرش تک پسر بود با این تفاوت که سیما از برادرش بزرگتر بود.

بالاخره تصمیم گرفتماول به مادرم زنگ بزنم.هما:مامان سلام چطوری خوبی؟!.

مادر:سلام دخترم خوبمتو چطوری؟.شوهرو بچه هات چطورند اوناهم خوبند؟.

هما:ممنون همگی خوبند،دست بوسند وهمگی سلام می رسانند.راستی بابا چطور؟.قرار بود شما وبابا دیروزبرید دکتر؟.بالاخره چی شد؟.

مادر: هیچی می خواستیچی بشه من که قلبمو اِکوکرده وبهم داروهای اضافی هم داده خیلی قبلیها کم بود اینمبهش اضافه شد،بابات هم برای کلیه هاشبهش داروهای دیگه ای هم داد.هیچی دیگهآخرعمری منو بابات باید تا زنده ایم چند کیلو روزانه بخوریم اینم شد غذای ما، ایبابا دیگه خسته شدیم از این همه دارو خوردن.

هما:مامان ناراحتنباش دکتر که بدشمارو نمی خواد حتماً لازم بوده که داده .مامان جون سرموقعداروهاتونو بخورید .انشاالله که هرچه زودتر خوب شوید.

مادر:مگه کار دیگهایهم می تونیم بکنیم ؟!.راضی ایم به رضای خدا تا بالاخره وقتش سربرسه.

هما:خدا نکنه.انشالله که 120 سال هم شما وهم باباعمربکنیدوماهم زیرسایۀ شما باشیم.

خلاصه بعداز کلی حالواحوالپرسی باهم ماجرای خوابمو براش تعریف کردم ومادرم هم گفت:والا چی بگم نهننمون ونه بابامون ونه جدوآبادمون هیچکدوم ترک نبودند ؛که تو اینجوری خواب نمابشی!!. تازه باباتهم تا اونجا که من می دونم اونهم نه باباش ونه ننه اش ونه جدوآبادش ترک نبودند؛همگی تهرونی اصیل بودیمو، هستیمو،خواهیم بود.

منهم بعداز مطمئن شدناز مادرم وخداحافظی کردن ازاو بسراغ سیما رفتمو یک تماس تلفنی هم با اوداشتم.عجیباینجا بود که اوهم دیشب وهم زمان با من هردویک خواب را دیده بودیم ولی بااین تفاوتکه من درترکیه واو درفرانسه بودیم.تازه اوهم همین چند دقیقه پیش همین سوأل هارو کهمن از مادرم کردم اوهم از مادرش کرده وبی نتیجه بوده است.منوسیما مانده بودیم کهچیکار باید بکنیم.بالاخره هردو تصمیم گرفتیم که به دوست مشترکمان سودابه که قبلاًهم دانشگاهی مان بود تماس بگیریم وآدرس یک فال گیرخوبوازش بگیریم.با اینکه منوسیما هیچوقت آنها را قبول نداشتیم ؛ولی برای پی بردن به این خواب عجیب که هردو بهآن گرفتار شده بودیم،بل اجبار مجبور به اینکار شدیم.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,سیما ,خواب ,مادرم ,هما ,ونه ,درد دل ,که من ,به مادرم ,تک پسر ,هم با

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

السلام علیک یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم tocanate Dele manoto دست گذاشتن روی لبه‌ها traslittmorry nopatmizo pringuardsese Donald's style Tisha's style دانلود آهنگ جدید