محل تبلیغات شما

(روباه پلیس وکلاغ )

داستان روباه وکلاغرا که درکتابهای درسی که قدیمها می خواندید؛ حتماً یادتان هست،که کلاغ یا صابون میید ویا پنیر،ودرآخر میرفت بالای درخت نمی دونم چیکارمی کرده،حتماً منتظر روباهبوده که بیاد گولش بزند وصابون یا پنیر را ازش بقاپد.

ولی حالا بشنویدازنوۀ،نوۀ همان کلاغ که الآن ی قهارشده؛وبشنوید ازنوۀ،نوۀ همان روباه مکار کهحالاعاقل شده وپلیس هم تشریف دارند. خلاصه از قدیم گفتند((تره به تخمش میره وحسنیبه باباش))؛صد البته که کلاغ مثل اجدادش آفتابِ لگن نمی یده ایشون برخلافاجدادش ازچیزهای براق ومدرن خوشش می آمد،مثل(طلا وجواهرات گرانبها ویا ظروف طلائیونقره ای) ویا حتی چیزهای مدرنی مثل (مبایل وتبلت )کوچک وسبکی که قابل حمل باشدویا ساعت مچی طلائی و. وهربارهم ازدست روباه پلیسِ درمیرفت.

یکروزروباه بهپایدرخت همیشگی که کلاغ درآنجا لانه داشت آمدوبا زبان خوش ازکلاغ تعریف وتمجیدیکردوگفت:به ،به آقا کلاغِ خوبی؟ .خوشی؟.چیکارمی کنی ؟.انگار سرت خیلیشلوغِ؟.سراغی ازما نمی گیری؟کم پیدا شدی؟.

کلاغ همانطورکه سرشرا با غروربالا گرفته بود وگوشی مبایلش به منقارش بود ؛گوشی مبایلش را خیلی با احتیاطدر لانه اش جاسازی کرد وبعد لب به سخن گشود که:سلام آقا روباهِ.ما که حسابیکیفمان کوک است.شما چطورید؟.باز که صداتونو انداختی تو گلوت ودادو هوار راهانداختی؟.چه خبرتِ؟.صبح کله سحری پاشدی اومدی سراغ ما؟!.چی شده؟.کلاغهایدیگه خبرچینی کردند؟.یا شاید هم خواب نما شدی؟.عجبِ ازاین طرفها یادی ازماکردی؟.ببین آقا روباه من مثل اجدادم خنگو کودن نیستم که با چند تعریف ازخودبیخود بشوم ودهانم را بی موقع باز کنم.من تو مدرسۀ کلاغها لیسانس هوشمندترینپرنده را گرفته ام ؛پس بیخود خودتوومنو مچل نکن وبروسر اصل مطلب چی ازمن می خوای؟.

روباه گفت:هیچی جونِتو،همین دو،سه روزپیش مبایلم ازکارافتاد وآنقدر هم پول ندارم که برم بدم درستشکنند ویا برم یه نوشو بخرم . وخودت که بهترمیدونی من تواین شهر غریب هستمو تمامفامیلام توشهرهستند وتازه گی هم شنیده ام که بابای پیرم سخت مریض شده ونگرانش شدهبودم.از گوشی اداره امان هم نمی توانیم برای کار شخصی امان ازش استفادهکنیم؛ازشانس بدمون هم خواستم ازدوستم قرض بگیرم که سیم کارتش شکسته بود ،اون یکیهم که شارژ پولی نداشت واون یکی دیگه هم شارژپولی وهم شارژبرقی نداشت و.و تو اینموقعیت هم رئیس منو فرستاد بدنبال مأموریت که الآن هم که سر راه تورا دیدم.که تومنقارت یه مبایل بود.خواستم بگم اگر اجازه بدی من با مبایلت یه زنگ به بابامبزنم وحالی ازش بپرسم.

کلاغ گفت:ای بابامنهم الآن داشتم با همین مبایل جدیدم ور میرفتم که فهمیدم نه شارژبرقی ونه شارژپولی داره.متأسفم نمی تونم کمکی بهت بکنم ((خدا روزیت را جای دیگه حواله بکنه)).روباه که دیگر ازاین جروبحثها حوصله اش بسرآمده بود؛سریع از درخت به آن بلندی بالارفت وجلدی به بالهای کلاغِ دست بند زد.چون هرچی باشه او یک پلیس حرفه ای بودواگر هم تا حالا کلاغ را دستگیر نکرده بود فقط بخاطر این بود که می خواست کلاغخودش تسلیم عدالت بشود. ولی کو پشیمانی و((کو گوش شنوا)).

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,روباه ,کلاغ ,ویا ,نمی ,تو ,هم که ,ازنوۀ،نوۀ همان ,که کلاغ ,شارژ پولی ,که الآن

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خاطرات دری وری پهلــوان بــــی مـــزار فیلم Michelle's notes پایگاه رسمی امامزاده جعفر (ع) از نوادگان امام موسی کاظم (ع) واقع در روستای جعفرآباد شهرستان اقلید فارس شرکت تبلیغاتی پردیس طرح نفیس چاپ پارچه سابلیمیشن مطالب اینترنتی این وبلاگ برای عاشق ترین بابایی ودخملی دنیاست. سلام