محل تبلیغات شما

زندگی مرموز

فصل دوم

بخش نهم

-آنهابعد از خداحافظی با مراد از خانه خارج شدند وکمی با هم صحبت کردند ومدتی هم منتظرسپیده ماندند ولی بی فایده بود اونیامد؛ناگهان وحید گفت:

-بچه ها یادتونه مراد چی گفت؟ اون گفت که یه خونۀدیگه ام به جز این داره ؛می خواین یه سری ام اونجا بزنیم ویه خبری ام از اونابگیریم؟ شاید اونا هم سپیده رو،ببخشید منظورم شراره رو بشناسند شایدم برای فرار ازطلب کارا اونجا هم آشنا داشته باشه؟!.

-آنها به دنبال آدرسی که مراد گفته بود رفتندوزود خانه را پیدا کردند و درزدند ولی آنقدرسر وصدای بچه ها از داخل زیاد بود کهصدای زنگ در به گوش کسی نمی رسید؛در خانه نیمه باز بود آنها اول یاالله ی گفتندبعد وارد خانه شدند،درحیاط سه تا زن که چادر کودری به سر داشتند وادامۀ چادرشان رابه کمرشان بسته بودند.آنها هر کدامشان مشغول کاری بودند،یکی رخت می شست دیگریدرحال ظرف شستن بود وآن یکی داشت حیاط را آب وجارو می کرد ،وبچه ها هم از سر کولهم بالا می رفتند وباصطلاح خودشان داشتند بازی می کردند واقعآ اونجا چه غوغاییبود.خلاصه با ورود آنها بچه ها لحظه ای ساکت شدند چون این ورود غیر منتظره بود آنهابرایشان آشنا نبودند بعد بی خیال به سر وصدای خود ادامه دادند.یکی از آن خانم هااز کارش دست کشید وگفت:چیه چه خبرشوما دیگه کی هستین؟!.

وحید-ببخشید. سلام عرض کردم. ما دنبال شرارهمی گردیم واز فامیل های شراره ایم.

خانم-آهان.تازه فهمیدم حالا چرا اومدین اینجااون که خونش سه تا خونه اونورتر.؟!

حمید-بله اول ما آنجا بودیم ولی ایشون خونهنبودند؛ما هم اومدیم اینجا دنبالش.

خانم- آبجییا اینجارو باش این آقا سوسوله چه لفظقلم حرف می زنه .خیلی تی تیش مامانیه.آخه کی فکرشو می کرد اینا فامیلاش باشند.خب داداش تو اگه فامیلشی اون چرا این وضعوداره؟

چرا قبل از اینکه کارش به اینجاها بکشه دنبالشنیومدی؟!.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,ها ,خانه ,اون ,سر ,بچه ,بچه ها ,ها از ,سه تا ,بود آنها ,به سر

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بروز مگ عـشـقــــــــــولانـه آمار سی سی علوم ماورا produsenla عمارت دل ssanrenfpasce phunctimaho waigasmalen قیمت سهام بانك مهر اقتصاد