محل تبلیغات شما

زندگی مرموز

فصل دوم 

بخش هشتم

-وحیدکه تا آنموقع آدمی به هیبت او ندیده بود زود خود را پشت حمید مخفی کرد واز ترسقالب تهی کرده بود؛وحمید به اجبار جلو رفت وعرض ادبی کرد وگفت:

-ببخشید.آقای؟.

-آن مرد با نیش خندی که به لب داشت گفت:

-بنده مراد کج دستم!شوما کی هستین وبا ما چیکاردارین؟.د زود بنال ببینم چی می خوای بگی ؟ ماکه مث شوما بی کار نیستیم !!.

ح-آقا مراد غرض از مزاحمت اینه که ما اومدیم باشما دو کلام حرف حساب بزنیم ،البته اگه اجازه بدین بیاییم داخل صحبت کنیم.

مراد- ای بابا.خیلو خب بیاین تو.

-آنها وارد خانه شدند،حیاط نسبتاً بزرگی بود بایک حوض نقلی کوچک؛بعد از پله ها بالا رفتند وبه یک بالکن درازی وارد شدند کهدراواسط بالکن آنجا به سه دراتاق که درمجاورت هم قرار داشتند منتهی می شد آقا مرادکه جلوترمی رفت وارد اتاق وسطی شد وبه آنها هم اشاره کرد که دنبالش به داخل بیایندواین اتاق هم به دو در دیگر مشرف می شد معلوم بود که از آن خانه های تاریخی باشدبا اینکه خیلی قذیمی بود ولی بسیار زیبا جلوه می کرد هوای اتاق کمی سنگین وپر دودبود ،معلوم بود قبل از ورود آنها آقا مراد در حال خودشان بودند وبااشارۀ آقا مرادآنها درگوشه ای از اتاق نشستند؛وخود آقا مراد به اتاق دیگر رفت وبا یک سینی چای برگشت وبه آنها تعارف کرد وصحبت را آغاز کرد.

مراد-خب نگفتین با ما چیکار داشتین؟!.

وحید-جناب ما می خواستیم که یه خبری از سپیدهمعروف به(شراره کلک)بگیریم ؟!.

-مراد کمی فکر کردو گفت:ببینم نکنه ازش طلبی،چیزیدارین یا اینکه بهش بدهکارین که اون هم بعیده کسی بهش بدهی،مدهی چیزی داشته باشه؟لپ کلام نگفتین شوما چه نسبتی باهاش دارین؟!.

حمید-والا مراد خان من پسرخالش ام وایشونهم(وحید)برادرم واین خانم محترم هم(مهلا)دوست سپیده یا همون شراره هست چون خاله امنگران دخترش بود بهش قول دادم که پیداش کنم تا اونو از نگرانی دربیارم واونو بهدخترش برسونم.

-ناگهان مراد خندۀ وحشتناکی سر دادوگفت: خب بابازودتر میگفتین که اومدین خاله بازی؛پس مارو سر کار گذاشتین فک کردین بچه بازیه هرکی از راه رسیدو گفت من فامیل شم ما اونودو دستی تقدیمش می کنیمبه هرکی ازرارسید. به همین آسونی مگه اینجا شهر هرته.برین خدا جای دیگه روزی تونوبده.مهلاکه تا آنموقع ساکت نشسته بود با عصبانیت تمام گفت: آقای محترم انگار متوجۀمنظورمون نشدین ما برای کمک به دوستمون اومدیم وکاری هم به حرفای دیگه ندارم ؛شماهم اگه معرفت داشته باشین آدرس اونو به ما می دین؛ما هم هرچی پول بخواین بهتون میدیم.

-مرادیک نیش خند کوتاهی زد ودستی به سبیل هایشکشید وآنها را فری داد وگفت:خب اگه مایه،تیله ی در کار باشه ما پایه ایم.یهپنجاهزارتومنی بدی بد نیس.

حمید-بیا این هم یه تراول پنجاهی خوبه راضیشدین؟!.

-مراد پول را که گرفت آن را ورانداز کرد وگفت:بابا دمت گرم مرد و قولش .شراره توهمین خونه البته طبقه پایین ماست یعنیمستاجرمونه طبقه اول پنج تا درو که دیدین .خب درسومی اتاقش اونهم که بیشتر موقعاخونه نیس گمونم اینجا روگرفته براثاثاش خلاصه که نمی دونم چه غلطی داره می کنه؟!.مامکاری به کارش نداریم فقط به موقع اجارمونوبده بقیش مارو سنن!.

مراد-خودتون بهتر می دونین زندگی خرج داره الانهم اتاق های پایینی همش اجاره ست واینجا رو به کسایی اجاره دادم که عذب باشند وبروبچه ای ندارند چون نمی خوام دو رو برم شلوغ باشه ومیونۀ خوبی با بچه ها ندارم؛ولیبیرون از این خونه چند خونه آنطرف تریه خونۀ بزرگتر دارم که ده اتاق داره اول  شرار رو اونجا بردم ولی چون او از جای شلوغ خوششنمی اومد مام اوردیمش اینجا البته به جز اون یه دختر تو همون اتاق باهاش هم خونستچون خودش اینجوری راحت تربود که اجار روبا یکی مث خودش شریک باشه مام قبول کردیمهمین وسلام

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

مراد ,هم ,اتاق ,آقا ,خب ,چون ,آقا مراد ,بود با ,دادم که ,کرد وگفت ,وبه آنها

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هــــزار تـــویــــ دنیــــایــــ مـــــن ergrisarheed پایگاه اطلاع رسانى مهدی مددی گرده سیستمهای کنترل دیجیتال هوشمند Digital Intelligent Control Systems فدک اقتصاد perbinggrilto باشگاه فرهنگی ورزشی هندبال زاگرس اسلام آباد غرب لیدر والیبال گنبد abpajelti 7200