محل تبلیغات شما

زندگی مرموز

فصل دوم

بخش هفتم

-مهلابا وحید وحمید تماس گرفت وموضوع را برای آنها تعریف کرد وقرار شد که همان روز رأسساعت ده همدیگر را ملاقات کنند.بعد از سلام و احوال پرسی شروع به صحبت کردند.

مهلا-بریم سر اصل موضوع بهتر زودتر بریم دنبالآدرس وبیشتر از این معطل نشیم.

-هر سه نفر آنها براه افتادندو بدنبال آدرسرفتند، بالاخره بعد از ساعت ها گشتند به محل مورد نظر رسیدند؛یه محلۀ دور افتادهکه خارج از محدودۀ (شهر تهران) بود؛آنجا در آن بیابان جزء چند خرابه و ویرانی بیشنبود؛خانه که چه عرض کنم،چند تا دیوار نیمه فرو ریخته ویک سقف که نصفی از گچشریخته بود و چهار چوب فی پنجره ها که زنگ زده،با شیشه های نیمه شکسته که آن همبا پرده ای رنگ رو رفته ومندرس ،ودر ورودی که هیچ شباهتی به در نداشت وبه جای آنیک پتوی کثیف وپاره از آن آویزان بود به چشم می خورد.در یک کوشه اطاق یک چراغ وآلرو در طرف دیگربه اصطلاح چند تشک وپتو ومتکا که روی هم چیده شده بود یک زیلوی نمدیزوار در رفته دیده می شد؛درطرف دیگر اطاق پیر مردی که روی صندلی ننوئی که درحالتکان خوردن بود،که هر آن می رفت آن پیر مرد با آن صندلی زوار در رفته واژگون زمینشود وتو حال خودش بود ومتوجۀ ورود آن سه نفر نشد وگه گاهی هم نیم چرتی می زد.حمیدآرام به طرف پیر مرد رفت ودستش را به آرامی روی شانۀ او گذاشت وگفت:ببخشیدآقا.با شما هستم آقا.ببخشید که مزاحمتان شدم،میشه به ما کمک کنید؟.به ما گفتنشما آدرس سپیده معروف به(شراره کلک) رامی دونید از تون خواهش می کنم که به ما کمککنید تا اونو پیدا کنیم آخه جونش درخطر.پیرمرد که تا آنموقع چشمایش بسته بود بازحمت زیاد باز کرد وزیر چشمی نیم نگاهی به جوانک انداخت وگفت:جوون اولاً توروتاحالا اینطرفا ندیدم توکی هستی؟دوماً با شراره چیکار داری؟!.

ح-خب من. پسر خاله اش هستم،چطور مگه .اتفاقیافتاده؟!.

پیرمرد-حالا با اون چیکار داری نکنه تو مأموری؟ببینم خلاف،ملافی کرده،دوباره سر کییوکلاه گذاشته

اصلاٌ ما رو سنن اگه اونو می خوای باید دستتوجیبتکنی چند اسکناس هزاری اخ کنی؛وبلافاصله دستش را به طرف حمید دراز کرد،وحمید هم یکاسکناس پنج هزارتومانی کف دست پیرمرد گذاشت.

پیرمرد-ببین جوون از در که رفتی بیرون دست راستتومی گیری ومستقیم که رفتی بعدش میپیچی به چپ وبعد به راست ودر اول که آبی رنگهاونجا خونۀ(مرادکج دسته)که اون نفله صاب خونۀ شرارس .

-هرسه نفرراهی آنجا شدند وبالاخره آدرس را پیداکردند؛همانطورکه از نمای خانه پیدا بود یک کمکی بهتر از خانه های دیگربود؛حداقلاین یکی درو پنجره اش سالم بود،ولی با این وجود یکی دوتا از آجرهای دیوارش افتادهبود.اینبار وحید جلو رفت ودر زد وچند بار این عمل را تکرار کرد.از داخل خانه صداییگوش خراش وکلفت یک مرد شنیده شد.

مراد-کیه؟.چته بابا.درو از پاشنه در اوردی

بابا مسبتو شکر وایسا الان اومدم .

-در باز شد ودر آستانۀ دریک مرد قد بلند وچهارشانه با موهای سیاه فرفری که ژولیده هم به نظرمی رسید و باسبیل های کلفت ازبنا گوشدر رفته با یک عرق گیرکثیف وزیرشلواری راه ،راه ودمپایه پاره برسر در نمایانشد؛بعد با ابهت خواصی گفت:شوما کی باشین؟!.با کی کار دارین؟.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

یک ,هم ,مرد ,آدرس ,پیرمرد ,رفت ,در رفته ,به ما ,که رفتی ,بود یک ,بعد از

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بلاگ تنها mevecope landlinetre بانوهای ایرانی quilahoging وب تابلو ساز حرفه ای Marvin's info riesotumbging Kathy's receptions نوید رهایی از فرقه تروریستی رجوی