محل تبلیغات شما

زندگی مرموز

فصل دوم

بخش چهاردهم

قسمت آخر

-چندروزی از این ماجرا گذشت وحمید وسپیده بدنبال کارهای سرپرستی پسر سپیده(بابک)بودندبعد از کلی کارهای قانونی بالاخره پسرش را از پرورشگاه تحویل گرفتند،حالا پسرسپیده 5 ساله است ،پسری با موهای بلوند وچشمانی آبی که معلوم بود این وجنات را ازکی به ارث برده(سپیده)؛حمید با دیدن پسرک خیلی خوشحال شد وبه قول خودش با نگاه اولمهرش بدلش نشسته همچین که یک لحظه هم او را از آغوشش پایین نمی گذاشت به حدی کهسپیده حسودیش می شد ومیگفت:حمید آقا انقدر لوسش نکن ،یکمی هم به من محبت کن تازهاول گوش بود که گوشواره اومد وحمید هم اظهار محبت را بین هردوی آنها رعایت میکرد؛از خودتان می پرسید پس مهلا و

وحید چی شدند؛2 سال بعد از عروسی سپیدهوحمید،آنها هم با یکدیگر ازدواج کردند وزندگی خوشی را با هم شروع کردند.امیدوارمکه تمام زندگی ها به خوبی وخوشی ختم شود. 

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,سپیده ,زندگی ,کارهای ,محبت ,وحمید ,را از ,پسر سپیده ,بعد از ,اظهار محبت ,محبت را

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سایت فروشگاه تجهیزات تاسیساتی و صنعتی Beryl's life هم نوا با من pagulflabmi Christopher's info بال های پرواز roytilesi Constance's game Metal Coat Hangers,Wood Clothes Rack,Plastic Clothes Hangers toconcogu