محل تبلیغات شما

(قصه های مشت باقر)

(سرپیری ومعرکه گیری)

مشت باقر سر زمینشمشغول درو کردن گندمها بود که یکی ازاهالی ده سراسیمه خود را به او رساندوخبرفوتمادرش را بهش رساند.آخه این دم آخری مادرپیرش مریض وزمین گیر شده بود ودکترها همازش قطع امید کرده بودند؛وقتی مشت باقر خبر فوت مادرش راشنید کارش را رها کردوسریعبطرف خانه دوید ؛همسایه ها نزدیک خانه اش جمع شده بودند وگریه وزاری سرداده بودندووقتی او را دیدند بهش تسلیت گفتند.

بنده خدا مشت باقرخیلی شوکه شده بود ونمی دانست چیکارباید کند. خلاصه که به کمک اهالی محل تشیعپیکر مادرش را انجام دادومراسم آبرومندی هم برای مادرش ترتیب دادوهمۀ همسایه ها همبه خانه های خود برگشتند ومشت باقر در خانه تنها ماند وحتی درو مزرعه را هم بهامان خدا رها کرد؛او دیگر اصلاًدستو دلش به هیچ کاری نمی رفت.

خلاصه که شب هفتوچهلم وسالش را هم بخوبی برگذار کرد؛همۀ بچه ها هم به او دلداری میدادند .بعد ازیکسال بچه ها منتظر شدند که او بازهم برایشان داستان بگوید ،ولی او حوصلۀ هیچ چیزیرا نداشت .

وقتی اهالی محل دیدندکه مشت باقربه چه فلاکتی افتاده ،تصمیم گرفتند که دست بدست هم بدهندو او را از این حالت منزوی بودن در بیاورند .قرارشدکه برای او(آستین بالا بزنند)یعنی او را سروسامانی بدهندو برایش زن بگیرند.ولیبعضی ازآنها موافق این امر نبودند ومدام اشکال تراشیمی می کردند ومی گفتند:کی بهاین پیرمرد آخرعمری زن میده ویا می گفتند)سرپیری ومعرکه گیری).

بالاخره رأی بااکثریت همسایه ها پیش رفت وهرروز او را امیدوارتر می کردندوهربار به خواستگاری هایزیادی می رفتند وبیشتر جاهائی  که رفتندجواب بی نتیجه ماند،آنهم یا بعلت پیری یا بعلت کم درآمد بودن مشت باقر بود(ایرادهای بنی اسرائیلی)گرفته می شد.

البته بقول بعضی ها:مشت باقر که سنی نداشت ،فقط 40 سالشه که اونهم مشکلی نیست(تازه اول چهل،چلیوجوونیش)؛واین هم برای مردها مشکلی نیست .حالا اگه دختری به سن 30 سال برسه میگن(پیردختر ترشیده است).ولی حالا که مردِ بهش می گویند(جوون با تجربه وپختهایِ).یعنی سردو گرم روزگارو کشیده وحسابی تجربه کسب کرده واینجور آدمهافکراقتصادیشون هم خوب کار می کنه ودر ضمن خانواده دوست هم هستند.ولی بنظر مناینطور نیست بالاخره هرکسی تو زندگیش یک نقطه ضعفی داره ویکروزی از مشکلات زندگیبه نقطۀ جوش خواهد رسیدوصبرش سرانجام به پایان می رسد.

خلاصه که هر طوری بودبرای مشت باقر یه دختر 28 ساله ای که آنهم مطلقه بود ویک پسر3 ساله هم داشت برایشگرفتندو گفتند:که این دختر هم سردو گرم روزگاررو چشیده ومی تونه تو رو خوشبخت کنهوهم اینکه پسرش میتونه تو روازاین حالت بیحالی وماتم گرفته دربیاره .البتههمینطورهم شد ؛چون پسر خیلی شیطون وآتیش پاره بود ومدام از (درو دیوار بالا میرفت)وکسی هم جلودارش نبود جزء مشت باقر که به قول خودش قلقش دست خود اوست وبس.

هروز کار مشت باقرشده بود تربیت این پسربچه شیطون یا براش خوراکیهای جورواجور می خرید یا اینکه براشاسباب بازی ویا اینکه اورا به گردش می برد وحسابی خرجش میکرد ودرعوض می خواست کههر کاری رو که او می خواهد پسر انجام بدهد ؛یعنی با همه به خوبی رفتار کند ویااینکه از کلمات ادبی درجملاتش استفاده کند وبه همه احترام بگذارد .حال چه همه بااو خوب یا بد رفتار کنند اودر هرحال باید خوب باشد .بطوری که هرجا هم که می رفتپسر هم به همراهش می رفت ودر کارها بهش کمک می کرد وهردو خیلی بهم وابسته شدهبودند؛میشه گفت مشت باقر از این بچۀ بی ادب یک بچۀ نمونه ساخته بود بطوری که همۀاهل محل آرزوی همچین بچه ای را داشتند؛درکل زندگی مشت باقر هم عوض شد وبیشتر دلبکار وخانواده اش می داد .ودیگر(وقت سرخاراندن راهم نداشت).دیگر حتی وقت قصهگفتن را برای بچه های اهل محل راهم نداشت وفقط آنهم شبها برای پسر خودش قصه می گفت.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,مشت ,باقر ,ها ,های ,رفت ,مشت باقر ,هم به ,او را ,شده بود ,می رفت ,باقر سرپیری ومعرکه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

cuetocsotho این لحظه اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها Michael's notes .:: Official Fan Website ZedbaziBand ::. پارس الکتریک شهدای گمنام روستای دولت آباد سئوکار topsrecornla وبلاگ دبیرستان شهید آهنگری ناحیه دو ارومیه [رضاغیبی]