کوچه محله ی ما
قسمت دوم
یه روز که داشتم ازمدرسه به طرف خانه برمیگشتم مثل همیشه آنقدر گرسنه بودم که ازهر خونه ای که بوهایخوشی به مشامم میرسید آنها را حدس میزدم:((این بوی دمی گوجه ست،خونۀ بعدی بویباقالی پلواین یکی بوی آش رشته ست،آخ جون این یکی دیگه بوی چلوکباب)).پیش خودممیگفتم: ((خدا کنه امروز چلوکباب داشته باشیم)) با اینکه میدونستم امروز آبگوشت موندۀ شب قبلِ ولی باز دلممیخواست کباب باشه. آخ .صدای قارو قور شکمم دیگه بهم مهلت فکر کردن نداد ؛منهم سراسیمه بطرف خانه یه نفس دویدم وقتی به در خانه رسیدم فوری دستم را بدون توقفروی زنگ در فشار دادم .از آنطرف در صدای داد مادرم را شنیدم که میگفت:چه خبرتِزنگو سوزوندی نا مسلمون صبر کن دیگه اومدم.
در که باز شد یهو مثلتیر عجل پریدم تو مادرم با این کار من نیم متر پرید عقب وگفت: وای خدا مرگم بدهزهره ترک شدم بچه خدا بگم چیکارت نکنه تو که منو نصف جون کردی.
من گفتم:اه ببخشید.سلام.غذا چی داریم؟
مادرم گفت:نون خالیوخورشت دل ضعفه.
گفتم:مامان د بگودیگه چی داریم؟
- خب همون غذایدیشب.آبگوشت. تازه اون هم نون نداریم برو 2 تا بگیرو جلدی بیا اینم پولش.
با شنیدن این حرفکاملاً حالم گرفته شد گفتم: وای نه حالش نیست .من خیلی خسته ام نای راه رفتنندارم آخه چرا من؟
- پس کی بره منکه ازصبح تا حالا به روفتو روب خونه میرسیدم دیگه وقتشو نداشتم ؛ازاین دو خواهرت هم کهکوچیکن نمیشه اونا رو بفرستم برن نون بخرن ،وگرنه باید آبگوشتتو خالی ،خالی بخوریخلاصه که خود دانی از ما گفتنو از تو نشنیدن.
درباره این سایت