محل تبلیغات شما

کوچه محله ی ما

قسمت پنجم

کوچه محله ی ما زهره امراه نژاد

38 روز از فوت مامان بزرگمیگذشت وتو این مدت پدر بزرگم از تنهایی ودوری از مامان بزرگم ،از بس غصه خوردهبود سخت مریض شد مرضی اش آنطور که دکترها گفته بودند(آیزایمریا فراموشی هاد) که آنهم اگر ادامه پیدا میکرد ممکن بود به عواقب بدترو خطرناکتری دچار میشد؛بنابراینباید بیشتر مواظبش باشیم.

تو اینمدت پدر بزرگ به خانۀ ما آمده بود .روز 38 پدر بزرگ به همراه پدر ومادرم برای شبچهلم مامان بزرگم  به شیراز برگشتند وما رابا خودشان نبردند چون من باید به مدرسه میرفتم وچون کسی هم نبود که از مانگه داریکنه مامانم ما رو به زنه همسایه که اسمش اقدس خانم بود سپرد وقرار شد فردای مراسمچهلم به خانه برگردند.

تو ایندو روز اقدس خانم از صبح میومد پیش دو خواهردو قلوم (بیتا،بهاره).ومن هم که صبحها تا ظهر مدرسه بودم و وقتی هم که میومدم خونه دو خواهرم فوری میومدن ومیپریدنبغلم منم که خسته بودم ولو میشدم رو زمین و شروع میکردیم به خندیدن که با صدای مااقدس خانوم  از تو آشپزخونه اومد تو وقتیما رو تو اون وضع دید اونم شروع کرد به خندیدنزود باشین بچه ها سریع بیاینناهارتونو بخورین من الان هزارتا کار دارم الان اصغر آقا میاد خونه ومن ناهار درستنکردم ؛وما هم به حرفش گوش میدادیم تا اون بنده خدا هم بتونه به زندگیش برسه وبعدکه ظرفارو شست رفت خونه اش ودوباره شب میومد برای ما شام درست میکرد ومیرفت وآنوقتبود که اصغر آقا میومد و تا صبح پیش ما میموند تا ما نترسیم؛ تازه اونوقت بد بختیما شروع میشد چون اصغر آقا موقع خواب با صدای بلند خورو پف میکرد ونمی ذاشت که مابخوابیم. صبح که شد باصدای ایشون از خواب بیدار شدیم .پاشین تنبلا بوین نمازتونوبخونین  تا آفتاب نزده .ما هم خسته وخوابآلود جواب دادیم:سلام صبح بخیر ولی ما که نماز بهمون واجب نشده .ناگهان جعفر آقابا صدای بلند داد زدو گفت: خب که چی بچه باید از بچگیش عادت کن که زود نمازشوبخونه تا وقتی به سن تکلیف رسید بهونه تراشی نکنه.منو خواهرهام مثل فنر از جاپریدیم ورفتیم وضو گرفتیم وزود آمدیم،البته من چون کمی بزرگتر از خواهرهام بودموضو گرفتن ونماز خوندنو از مامان بزرگم یاد گرفته بودم

ودوخواهرهام هم ازمن تقلید میکردند.

جعفر آقاگفت:زود باشید دیگه بیاین اینجا کنار من وایسین؛ بعد

روبهخواهرهام کرد و گفت:شما دخترها پشت سر ما وایسین منو آقا بهروز هم جلو  وهر چی من خوندم شما هاهم تکرار میکنید،دیگهسوال نکنید شروع کنید

همانموقع به یاد مامان بزرگم افتادم که چجوری با مهربانی به

ما وضوگرفتن و یاد میداد،یا چطوری سر نماز وای میستاد ونماز رو خیلی شمرده وآروم برای ما میخواند وما هم با خوشحالی بسیارپا به پای او نمازمان را میخواندیم.

نماز کهتموم شد تازه جعفر آقا رفت سراغ رادیو وقتی روشنش کرد صدای نوای شیر خدا به گوشرسید وخودش شروع کرد به ورزش کردن وما را هم مجبور کرد که هر کاری او میکند انجامدهیم ،اولش یکم برامون مشکل بود چون ما هیچوقت عادت نداشتیم بعد از اینکه از خواببیدار شویم شروع کنیم به

وَرجه،وُرجه کردن خلاصه که نیم ساعتی ورزش کردیم وکم حالمون جا اومد دراین موقع بود کهاقدس خانوم سر رسید و گفت: بچه ها دیگه بسه تا شما  برید صورتتونو بشوریدو بیاین

منمصبحونرو آماده میکنم ،آقا بهروز زود آماده شو که باید مدرسه الان دیرت میشه ها .

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,آقا ,تو ,صبح ,مامان ,ها ,جعفر آقا ,با صدای ,مامان بزرگم ,اصغر آقا ,ما رو

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

محله مهرمادر-خواجه ربیع پیرایش کلاسیک | پیرایش مردانه بابل امید دکتر کریم امیری tak-otaku نغمه های انتظار The Latest Wholesale NHL Anaheim Ducks Jerseys. roilisucon طرح تدبیر و همه ی طرح و برنامه های ابتدایی بصورت رایگان کتابخانه عمومی امام حسن مجتبی (ع) زاویه