محل تبلیغات شما

کوچه محله ی ما

قسمت دهم

یک روز عموم با من تماس گرفت وگفت:

-       سلام بهروز جون چطوریخوبی؟

-       سلام عمو جون خوبمشما چطورید؟

-        بیتاو بهاره چطورند اونام خوبند؟

-       بله خوبند،زنمو وبچهها چطورند؟

-       اونام خوبندو سلاممیرسونند.از خودت بگو. دیگه چه خبر؟.پدرو مادر جدیدتون که شما رو اذیت نمیکنند؟

-       نه بابا اتفاقاً اوناما رو خیلی هم دوست دارند وهمیشه به ما محبت میکنند.

-       میخواستم بهت بگم کهاز آن موقع که صاحب پدر ومادر جدید شدید من مجبور شدم که موضوع را به اطلاع شرکتبابات برسونم اگه نمی گفتم .آنموقع پرورشگاه به آنها میگفت وآنموقع کامون بیخپیدا میکرد. واوضاع بدتر می شد. آنها هم گفتند:پس از زیرنظر شرکت خارج شده اند و

دیگر حقوقی دریافت نخواهند کردواز آن تاریخ به بعد دیگر حقوق باباتقطع شد. وفقط مانده ارث ومیراثی که از او برایتان باقی مانده .که آن هم همانخانۀ50متری با لوازم خانه که اگر خواستید .بیا اینجا  ودربارۀ آن یه فکری بکنیم.اگر خواستی آنها رابفروش واگر نه آنموقع یه فکری برایش میکنیم.گفتم اینو به خودت بگم بهتره. چونآنقدر بزرگ شدی که خودت بتونی تصمیم بگیری هر چی نباشه الان باید سالت شده باشهدرست نمیگم؟!.

- بله شما درست می گید ولی اگه اشکالی نداره میخوام این موضوع رو باپدرم درمیون بذارم.

- البته. اتفاقا باید اینو بهشون بگی و نظرشونو بپرسی .معلومه کهبچۀ با ادبی تربیت کردند که آنقدر باکمالات شده ای که با آنها م میکنی.

- عمو جون داشتیم؟! این چه حرفیه. ما از اول هم با ادب بودیم.

خلاصه موضوع رو به پدر ومادرم گفتم وآنها هم قبول کردند و پدر خواندهام بهم گفت: البته این نظر منه ،بهتر نیست خانه واسباب ،اثاثیه اش را به کسی بدهیکه نیازمند است آنطوری ثوابش هم به روح پدر ومادر عزیزتان برسد؟.چون شما که پیشما هستید وما هم سعی میکنیم که شما در رفاه کامل باشید .وهر کم وکاستی که داشتهباشید ما برایتان فراهم میکنیم.باز خودت میدانی .

ما از اینکه پدر ومادر با گذ شتی نصیب مان شده بود بسیار خوشحال بودیموبه خودمان افتخار می کردیم وبدون درنگ پیشنهاد شو قبول کردیم و من گفتم:فقط یکچیز مانده. آنهم اینکه البته اگه اجازه بدین منو خواهرام میخوایم برای آخرین باربه آن خانه برویم وکتاب های پدر و نیز آلبوم هایمان ودفتر خاطرات مادرمان را همبرای یادگاری برداریم. از نظر شما که اشکالی نداره؟.آخه نمی خواهیم آنها رافراموش کنیم هر چی نباشه آنها پدر ومادر خوبی برای ما بودند.بااینکه آرزوهایزیادی برای خودشان داشتند. با وجود اینکه وضع مالی خوبی هم نداشتند. ولی برایرفاه و آسایش ما خیلی از خود گذ شتگی کردند. واز خیلی چیزها چشم پوشی کردند.

پدر گفت:البته .شما هر وقت امر کنید من شما را به آنجا میبرم

خیلی خوشحالم که خدا فرزندانی فهمیده به ما اعطاع کرد.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,پدر ,       ,البته ,خودت ,رو ,پدر ومادر ,را به ,موضوع رو ,ما از ,که از

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

delgedisbi اوضاع دین در زمان جاهلیت Benjamin's style عاشقان امام دوازدهم dr-iranmanesh baddlanuve allogmaira sennpedichga مطالب اینترنتی کانکور افغانستان kankor afghanistan