کوچه محله ی ما
قسمت سیزدهم
6سالی از این موضوع میگذشت والان من 24ساله وبیتا وبهاره
هم20ساله هستند .البته این دو خواهرم از 17سالگی خواستگارهای زیادیداشتند وهیچ کدامشان راقبول نمی کردند
وبه قول معروف ایرادهای بنی اسرائیلی میگرفتند.منهم از خدام بود کهآنها به این زودیها شوهر نکنند.
تا اینکه یک روز دو خواستگار که هر دو نفرشان باهم برادر دوقلو بودندهمزمان در یک روز به خواستگاری دو خواهرام آمدند؛وآنها هم زود قبول کردند ،ولیبرایم خیلی تعجب آور وسخت بود که این دو نفررا بپذیرم البته فاصلۀ سنیشان نسبت
به خواهرام 4سال بود یعنی هم سن خودم (24) ساله بودند.
ولی نگرانی من این نبود بلکه به خاطربیکاری واینکه دانشجو هم بودندودرهمان دانشگاهی بودند که خواهرام درسمیخواندند
من تو این فکر بودم که آنها چطوری میخواهند به درسشون ادامه بدهنداینا تو خرج یومیۀ خودشون هم مونده بودند پس چطوری می خواستند از خرج یه زندگیبرآیند.
در صورتی که گفته بودند که هر کدامشان مستقلا برای خودشان یک خانه ویکماشین دارند،وتا مدتی خرج شان با پدرشان است
اینطور که می گفتند پدرشان تاجر بزرگی است ومدام به شهرها
وکشورهای بسیاری سفر میکند وکلی ثروت دارند؛ البته من آدمی نبودم کهخواهرامو به ثروت آنها بفروشم ولی چه کنم که آنها (بیتاوبهاره)به آن دو جوان دلبسته بودند وکاریش هم نمی شه کرد؛آنها گفته بودند که بعداز فارغل التحصیلشانوگرفتن مدرک به شرکت پدرشان خواهند رفت ومشغول کار خواهند شد وادامه تحصیلشانحداقل 2سال طول میکشد؛وهمین امر مرا نگران میکرد که بعد از ازدواجشان دو خواهرمباید از پدر شوهرشان خرجی بگیرند واین برای من خیلی زور داشت.
خواهرانی که من وپدر خوانده ام وهمچنین مادر خوانده ام مخارج زندگیشانرا تامین میکردیم حالا باید برای خرج خود التماس یه غریبه را بکنند؛ولی به نظر مااین خوشایند نبود.
ولی خواهرام از این بابت مشکلی نداشتند وماهم به ناچار به ازدواج آنهاتن در دادیم وعروسی مفصلی گرفتیم وآنها هم سنگ تمام گذاشتند وکلی تو خرج عروسی بهما کمک کردند در صورتی که هیچ احتیاجی به این کار نبود ولی آنها وظیفۀ خودشونمیدونستند که این کار را بکنند.
درباره این سایت