محل تبلیغات شما

کوچه محله ی ما

قسمت دوازدهم

بعد از آن به اتاقپدر رفتیم وسائل اتاق همانطور دست نخورده مانده بود تواتاقش یک کتابخانۀ کوچک قرارداشت منو خواهرام

کتاب ها را برداشتیموداخل کارتن گذاشتیم و وسائلی که مربوط به پدر بود وخیلی هم براش مهم بود دریککارتن دیگر گذاشتیم

و وسائلی هم که مربوطبه مادر میشد جداگانه در یک کارتن دیگر گذاشتیم.

بعد به اتاق من وبعداز آن هم به اتاق خواهرام رفتیم وهر کداممان وسائلی که فکر میکردیم برایمان مهماست برداشتیم.

بعد نوبت به آلبوم هارسید به بیتا وبهاره گفتم:آیا شما پدرو مادرو هم یادتون میاد؟!بیتا گفت:من که خیلیکم اونارو به یاد میارم .چون آنموقع ما 5 ساله بودیم. وبهاره هم گفت:منم چیز

زیادی یادمنمیاد.ولی خیلی دوست داشتم یه خاطره ای از اونا

به یاد بیارم.

منم درجواب بهشونگفتم: ناراحت نباشید.عکسهاوفیلمبرداری که اونا ازمون کردند هست تا اونجایی کهیادم میاد فیلم خانوادگیمون توکشوی میز پدر بود الان میرم میارمش بعد رفتمو

اونو آوردم و گفتممیریم خونه و اونو میبینیم الان وقت نداریم باید زودتر اثاثیه لازمه رو جمع کنیم.

بالاخرهم ما ، عموجواد وفرشید پدر خوانده ام همانطور که همه توافق کرده بودیم خانه واسباب واثاثیهاش را به یک فرد نیازمند دادیم

 وآن بندۀخدا هم چقدر خوشحال شدو دعامون کرد.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,پدر ,اتاق ,یک ,وسائلی ,کارتن ,به اتاق ,مربوط به ,پدر بود ,کارتن دیگر ,از آن

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Bella's blog طرح گراف Billy's site بدنسازی قاصد 1393 فیلم انیمه کلبه ی من بـانـوی شـهـر رویــا tingprehawer باران