محل تبلیغات شما

کوچه محله ی ما

قسمت پانزدهم

(قسمت پایانی)

کوچه محله ما

یه روز وقتی از کلاسآمدم بیرون تو محوطۀ حیاط بودم وسرم تو گوشیم بود وداشتم برای آن روز خودم برنامهریزی میکردم ناگهان با دختری که اون هم در حال راه رفتن داشت کتاب میخواند برخوردکردم ومن گوشیم از دستم افتاد واون هم کتابش . هر دو هم زمان باهم دولا شدیم کهوسایلمان را برداریم که سرمان محکم بهم برخورد کرد وهمانطور که پیشانیمان را

می مالیدیم به همدیگرنگاهی کردیم واز یکدیگر عذر خواهی کردیم .به قول معروف بایک نگاه یک دل نه صد دلعاشقش

شدم آن دختر آنقدرزیبا بود که نگو من هنوز محو تماشای او بودم که دیدم دختر گفت:ببخشید اصلا حواسمنبود .واقعا معذرت میخوام.گوشیتون هم به خاطر من شکست.

من تازه به خودم آمدموگفتم:شما باید منو ببخشید .من هم با این حواس پرتیم باعث شدم که کتاب شما همخراب شود منم معذرت میخوام.

منم سعی کردم بهش کمککنم که کتابش را که ورق ،ورق شده بود و روی زمین پخشو پلا شده بود جمع کنیم.

بعدگوشیم را که رویزمین افتاده بود وبقول معروف هزار تکه شده بود جمع کردم با اینکه میدونستم دیگهمثل اولش نمیشه.

از یکدیگر خداحافظیکردیم.منم سوار ماشینم شدم و در اولین مبایل فروشی که سر رام دیدم توقف کردم ویه گوشی نوخریدم و سیم کارت گوشی شکسته شده رو- که خدارو شکر سالم بود- درآوردم وبه گوشی جدیدم انداختم، وبه خانه رفتم.

هرروز آن دختر را دردانشگاه می دیدم ، اول در کلاس آن ها به عنوان مهمان وارد می شدم و بعد، از اوجزوه قرض می گرفتم و بعد هم کم کم از این راه با هم دوست شدیم .اینطور که پیدا بوداو هم از من بدش نمی آمد و آنقدر به هم وابسته شده بودیم که اگر یک روز یکدیگر رانمی دیدیم دلتنگ هم می شدیم. دوستی ما آنقدر ادامه پیدا کرد که بالاخره با همازدواج کردیم.

و او هم داشت لیسانس(گرایش قلب و عروق) را می گرفت و آخر ترمش بود که ما با هم ازدواج کردیم.

بنابراین من با هزینهخودم مطبی هم برای مهشید گرفتم ،البته هر دو در ساختمان پزشکان در تجریش کار میکردیم، مهشید در طبقه اول و من هم در طبقه چهارم همان ساختمان مطب داشتیم.مهشیدمثل اوایل کار خودم ، زیاد مشتری نداشت، ولی بعد ها مثل من پیشرفت کرد.

البته ناگفته نماندکه مهشید هم مثل من بیمار هایش برایش مهم تر از پول بودند، پس او هم همانند من ازمریض هایش ویزیت کمتری می گرفت. حال می خواست پولدار باشد یا نباشد به حال ما فرقینمی کرد ، فقط نیت جفتمان کمک به بیماران بود و بس.

خلاصه از اینکار ماپزشک های دیگر برداشت اشتباهی می کردند و آن ها فکر می کردند ، ما با این روش میخواهیم برای خودمان مشتری جم کنیم و همیشه با آن ها درگیری داشتیم. این موضوعبالاخره بیخ پیدا کرد و ما مجبور شدیم مطبمان را به جایی دیگر انتقال دهیم و هر دومطب را فروختیم و به بیمارانمان آدرس مطب جدید را دادیم، البته در همان منطقه ،چند خیابان بالا تر. ساختمان جدید مطبمان ، یک ساختمان 10 طبقه بود که در هر طبقهاش دو واحد داشت و هر واحد 2 اتاق مجزا و یک آشپزخانه و سرویس بهداشتی هم داشت. ماهر دو در طبقه سوم  و هر دو در یک واحد کارمی کردیم. با اینکه کوچک بود ولی در آنجا آرامش داشتیم.

از فردای آن روز ، منبه دنبال مجوز آنجا به اداره اصناف و شهرداری می رفتم و هر روز در این اداره جاتها سرگردان بودم و برای گرفتن  یک امضاء ازاین اداره به اداره دیگر میرفتم و با کلی معطلی و سختگیری روئسا ، بالاخره مجوز راگرفتم؛ چون آنجایی که خریدم مجوز رسمی نداشت و فقط به عنوان یک ساختمان تجاریاستفاده می شده.

هر دو بعد از کلیسختی مطبمان را آماده کردیم ، و از فردای آن روز مشغول به کار شدیم.

 در آن ساختمان هر کس به کاری مشغول بود و هیچکسایرادی از دیگری نمی گرفت و در کل زندگی بر وفق مراد همه می گذشت.

من و همسرم بعد از دوسال که از ازدواجمان می گذشت صاحب یک فرزند پسر شدیم و اسمش را بابک گذاشتیم و ازبابت خواهرانم هم خیالم راحت بود که آن ها هم در زندگیشان خوشبخت بودند. آن ها همهرکدام صاحب فرزند دوقلو شدند. یکی دوقلوی پسر و دیگری دوقلوی دختر.

امیدوارم روزی برسدکه بچه هایی هم که سرنوشت مانند داشتند (پرورشگاه) آن ها هم در آینده سرنوشت خوبیپیدا کنند. انشاالله در آینده پدران و مادرانی برای آن ها پیدا شوند که بتوانند آنها را خوشبخت کنند. نه اینکه برای اهداف خود از آن ها بیگاری بکشند  و زندگیشان را تباه کنند.

به امید روزی که پدرو مادر هایی که می خواهند فرزندی را از پرورشگاه ها قبول کنند مسئولیت پذیر درقبال آینده ی آن ها باشند.

آنموقع است که بگوییمجامعه آن ، به رشد و تکامل فکری رسیده و هیچ مشکلی نخواهد داشت.

پایانن

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,ها ,، ,کردیم ,یک ,روز ,آن ها ,هر دو ,هم در ,بود که ,دو در

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فیزیک و فلسفه نقشه برداری | انجام پیمانکاری نقشه برداری lilidephar خرید عینک آفتابی از اصفهان ارز دیجیتال رایگان کتابخانه عمومی آیت ا.. حائری روستای کرفس نیوآگهی scaptulebo Robert's style Jerlene's receptions