محل تبلیغات شما

(دفترچه خاطرات سپیده)

(قهروآشتی)

ما همیشه طبق معمولماهی یکبار یا به مهمانی خانۀ عموها،عمه ها،دائی ها وخاله ها می رویم ویا آنها بهخانۀ ما می آیند واین مهمانی ها ودورهمی ها دربین همۀ فامیل ماهی یکبار می گرددوچقدر هم به ما بچه ها وهمچنین بزرگترها خوش می گذرد؛ البته وقتی مردها دور هم جمعمی شوند فقط ازکاروتجارت روزانۀ خود صحبت به میان     می آورند وزن ها هم ازهردری صحبت می کردندویا بهتربگویم ، بیشترغیبت به حساب می آمد وبس وفقط ما بچه ها بودیم که همیشهسرمان گرم بازیهای کودکانه امان بودوبه کار بزرگترها کاری نداشتیم.

یکروز همین دورهمی هابالاخره کار دست همۀ ما داد.اول از مردها شروع شد که یکهوعمووپدربا هم جروبحثکردند آنهم سرچه چیزی بود اولش ما بچه ها متوجۀ آن نشدیم وبعد زنها وارد معرکهشدند یعنی عمه ومادرم سر وصدایشان درآمد آنهم به طرفداری از شوهرهای خودشان . ماهم سراسیمه به اتاق رفتیم ؛البته اگر ما بچه ها سرو صدائی می کردیم بزرگترهاهیچوقت دخالت توکارما نمی کردند،چون آنها معتقد بودند که((بازی اشکنک داره سرشکستنک داره)) واین بین ما بچه ها زیاد پیش می آید ودرآخر باهم آشتی خواهیم کرد؛ولی همیشه بزرگترها مثل ما مدام سروصدا نمی کردند،ولی اینبار موضوع فرق می کرد.بعد مهمانی آنشب پاک بهم ریخت وهمه به خانه های خود رفتند وبازی ما بچه ها هم نصفهنیمه ماند،ما بچه ها هم اعتراضی نکردیم وآنشب متوجه موضوع دعوا نشدیم.

خلاصه بعد از کلیتحقیق وپژوهش بسیاریا بهتر بگویم البته به قول بزرگترها(فضولی)بیش ازاندازۀ ما بچهها سرازکار بزرگترها در آوردیم ؛البته سردستۀ گروه بچه ها من بودم وبه پسرعمهودخترعمه ام وهمچنین پسرعمو ودخترعمویم البته یواشکی طوری که مادرمان نفهمد باآنها تماس تلفنی داشتم وازآنهاهم خواستم که یواشکی به حرفهای پدر ومادرشان گوشبدهند؛البته می دانم که استراق سمع اصلاً کار درستی نیست،ولی چاره ای جزایننداشتیم وقرار شد همۀ ما بچه ها یه ترفندی را پیاده کنیم وبزرگترها را با هم آشتیدهیم،درصورتی که می دانستیم این کار خیلی زمان خواهد برد.وصد البته که به اینزودیها امکان پذیر نبود؛چون این ماه قرار بود خاله ها ودائی ها به خانۀ ما بیایندوماه دیگرهم ما به خانۀ یکی ازآنها برویم؛ پس باید اول بفهمیم که پدروعموومادروعمه سرچه چیزی دعوا یشان شده بود،بعد به فکرحل مشکل شان برآئیم .

دو روز بعد مهمانیمادر وپدرشروع کردند به تعریف از دعوای آنشب کذائی ومعلوم شد که دعوا سر استعدادیابی بچه هایشان بوده، وهرکدام می خواستند از شاهکارهای هنری فرزند خود تعریف کنندوبگویند که فرند خودشان نمونه ترهست؛حال نمی دانم چرا حرفش را زدند؟! ای کاشهمان شب قبل ازاینکه کاربه جاهای باریک بکشد،هنرهای فرزندان خود را مورد مقایسهقرارمی دادند واگرحرفشان پیش نمی رفت بعد باهم مجادله می کردند.

خلاصه ما بچه ها همباید از طرف بزرگترها طوری که آنها متوجه موضوع فوق نشوند همدیگر را دعوت بهمبارزه که نه،دعوت به مقایسه یا مسابقه استعداد یابی فرزندانشان به خانۀ یکی ازآنهادعوتشان کرد،ولی چطوری ؟!.این مهم بود.

اگر ما مادرو پدررامجبورمی کردیم که با عمو وعمه تماس بگیرندو آنها را برای آشتی برقرار کردن بهخانه امان دعوت کنند؛حتماً قبول نمی کردند واگرهم به عمو وعمه این پیشنهاد داده میشد متقابلاً آنها هم قبول نمی کردند؛پس چاره ای جز نامه نگاری نبود، پس دومتن نامهرا من ازطرف پدرومادرم به عنوان دعوت نامه وهمچنین عذرخواهی هم برای عمه وهم عموفرستادموقرار شد که دخترعمو وهم دخترعمه هر کدام جداگانه برای نامۀ فقط عذرخواهیبنویسندوبس،تا این آشوبو بلوا تمام شود وهمینطور هم شد بالاخره نامه ها کارساز شدوهرسه خانواده باهم البته درخانۀ ما روبرو شدندو آشتی وصلح برقرارشد.

 

 

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

ها ,بچه ,هم ,بزرگترها ,نمی ,خانۀ ,بچه ها ,ما بچه ,ها هم ,به خانۀ ,شد که ,خاطرات سپیده قهروآشتی ,دفترچه خاطرات سپیده

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تبیین کده وبلاگ حسین زین الدینی میمند چت روم کافه گپ/اسیره چت/عسل چت/ناز چت/پرشین چت/گلشن چت/باران چت مجله تفریحی عاشقانه ها رژیم غذایی کانون فرهنگی جوانان شیرآباد تالش aroladab sutihardback clobinsigor