محل تبلیغات شما

(دفترچه خاطرات سپیده)

(شوخی داریم تا شوخی)

من خاطرات خوب وبددرزندگی ام پیش آمده ولی سعی می کنم بهترینها را برای دیگران تعریف کنم؛ولیدردفترم همه را چه خوب چه بد ثبت می کنم ،که برای خودم به یادگار بماند.

اینباردرمورد خاطراتیکه درمدرسه برایم رخ داده بود البته ازطرف دوستان الکی خوش برای منو بقیۀ دوستاماتفاق افتاده تعریف می کنم.

من آنموقع کلاس چهارمدبستان و9 ساله بودم؛یکروزالبته درماه آذربود که هوا بعضی مواقع ابری وبعضی مواقعآفتابی بودوآنروزطبق معمول هوا ابری بودوهوا روبه سردی می رفت وباید لباسهای گرممی پوشیدم؛من آنموقعهاخیلی ضعیف بودم وبایک باد وباران فوری سرما می خوردم وتا خودبهار هم خوب نمی شدم؛وحال حساب کنید که مادرم مرا مجبور می کرد که زیر روپوش مدرسهام دو یا سه لباس گرم بپوشم وروی آنهم یک کاپشن وکلاه وشال گردن ودستکش ،وآنهم باآن جثۀ کوچکم چقدراینها برایم سنگین می شد بطوری که به سختی راه می رفتم وهی به چپوراست متمایل می شدم وهمین هم سوژۀ خوبی برای بچه ها می شد که منو دستبیاندازند؛ومدام شال گردن یا کلاه هم رو به یکدیگر دست رشته می دادند ومنهم با آنوضعیت اسف بار باید به دنبال آنها می دویدم تا بتوانم کلاه وشالم را ازآنها پسبگیرم ودرآخر شال وکلاه را به زمین کثیف وخیس می انداختندوگریۀ مرا در میآوردند؛وموقع برگشتن به خانه هم آن چند نفر می امدندو باصطلاح خود می خواستند منوهمراهی کنند که ای کاش نمی کردند((لطفشان مایۀ دردسرم بود))چون کیفهای خودشان را همبه روی دوش من سوار می کردندو.

یکروز هم منو تودستشوئی گیر انداختندو در را از پشت قفل کردند وبعد از چند دقیقه ای که من دردستشوئی بودم وداشتم تقلا می کردم که خودم را ازآن مخمسه نجات دهم،یکهو آنها بالگد به در کوبیدند ومنهم که داشتم تعادلم را ازدست می دادم عقب،عقب رفته وسرم محکمبه دیوار پشتی اثابت کرد ولی مشکلی پیش نیامدوفقط کمی درد گرفت.

فقط ازآن به بعد هرجابه غیرازدستشوئی خانۀ خودمان در دستشوئی را قفل نمی کنم چون می ترسم بازهمین اتفاقبرایم بیافتد.

چند سالی ازاین موضوعگذشت ولی دوستانم همانطور بودند که بودند وشوخی هایشان هم بدتر شده بود البته فقطبا من اینگونه رفتار نمی کردند بلکه باهمه از همین شوخی ها می کردند.یکروز تصمیمگرفتم که به ورزش رزمی روی بیاورم تا بتوانم ازخجالت این دوستان باصطلاح شوخدربیایم وحسابی انتقام این چند ساله روازاونها بگیرم.

بنابراین به کلاسهایرزمی رفته وتمام فنون آنرا یادگرفتم وجثه ام هم قویتر شده بودودیگرخجالت راکنارگذاشتم وازحق خود ودوستان مظلومم هم دفاع کردم؛وآنها دیگر جرأت نکردند با منودوستان مظلومم شوخی بکنند وحساب کار دستشان آمد؛بنظر من اگر اینکار را نمی کردمآنها تا ابد به کارشان ادامه می دادندوهمه را بدردسرمی انداختند؛ ومنوامثال منهمباید ازآنها بترسیم وبالخره موفق شدم به شوخیهای آنها خاتمه بدهم وخیلی ازاین بابتخوشحالم وهمۀ بچه ها هم مرا خیلی بیشتراز قبل دوست دارند چون از حق دفاع می کنم .

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,شوخی ,کنم ,نمی ,منو ,دستشوئی ,می کنم ,می شد ,تا بتوانم ,که به ,ها می ,دفترچه خاطرات سپیده

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ نمایندگی تبریز دنیای شبکه teatunicru sukanetab کتابخانه عمومی شهدای هشتم شهریور غازیان بندرانزلی کد آهنگ وبلاگ Harry's game زودنویس ☨ بهشت گمشده ☨ ☾ ★ میساکی ★ ☽ قیمت شیشه رنگی