محل تبلیغات شما

(دفترچه خاطرات سپیده)

(با طبیعت آشتی کنید)

همیشه معلم انشاءمانحرفهای قشنگی از رعایت کردن نظافت ازخانه گرفتِ تاشهر وطبیعت و.ویا رعایت کردنقانون را برایمان توضیح می داد ودرمورد هرکدامشان ازما می خواست که انشاءی بنویسیمویا نظری بدهیم،وهمۀ ما هم هرکدام به نحوی البته برای خود شیرینی پیش معلم همیشهنظرات مثبتی ارائه می کردیم؛درصورتی که همۀ ما خوب می دانستیم که این نظراتی که میدهیم هیچکداممان به آن عمل نمی کنیم فقط حرف وبس.ولی با اینحال کم نمی آوردیموبرای معلممان چاپلوسی یا بهتر بگم پاچِ خواری می کردیم تا خود را پیشش آدمی منظموبا انظباط ومقرراتی جلوه بدهیم ؛البته درمحیط مدرسه سعی می کردیم درهمه حال چهدرکلاس درس وچه درحیاط مدرسه نظافت را رعایت کنیم ویا مقررات مدرسه را زیرپانگذاریم؛مثل دعوا کردن با یکدیگر ویا زیرآب زدن همدیگرو.را انجام ندهیم.ولی بهمحظ اینکه پامونو ازدرمدرسه بیرون می گذاشتیم،(روزازنو،روزی ازنو)یعنی تمام نظمومقررات از یادمون می رفتوحسابی تو سرو کلۀ همدیگر می زدیم وآشغالهائی که توکیفمون نگه داشته بودیم روی زمین می ریختیم وحسابی طبیعت رو خراب می کردیموکلاًآتیش می سوزوندیم،وقتی هم که معلمها هم ازمدرسه بیرون می آمدند وبا آن صحنۀآشوبگری ما مواجه می شدند بسیارتعجب کرده وبه ما تذکرمی دادند وماهم تا وقتیمعلمها مواظب رفتار ناشایست ما بودند کار بدی نمی کردیم ودوباره نظم وقانون رارعایت می کردیم.

خلاصه یکروز معلمانشاء امان تصمیم گرفت که ما بچه ها را به یک اردوی علمی سیاحتی ببرد.آنهمکجا؟!.به طبیعت بکرودست نخورده که تا آنموقع تمیزبود؛حال حساب کنید اگر پای مابه آنجا می رسید چه می شد؟!.آنروز معلم انشاء ومعلم علوم وهمچنین ناظم هم همراهما به اردو آمدند وهمگی با یک اتوبوس که همان سرویس مدرسه بود به اردو رفتیم،وقرارشد هرکدام ازبچه ها غذا وتنقلاتی برای خودشان بیاورند، وحتی معلم ها هم برایخودشان غذائی آورده بودندوفقط از طرف مدرسه یک کلمن آب،دو فلاکس چای ودوزیلویحصیریِ بزرگ وهمچنین ومقداری هم البته به تعداد همه کباب دیگی که آنهم زن فراشمدرسه به دستورمدیرمدرسه پخته بود وبرای ما درقابلمۀ بزرگی گذاشته بود؛ چون فکر میکردند که ممکن بچه ها به اندازۀ کافی برای خودشان غذائی به همراه نیاورده باشندوزن فراش هم به همراه ما به این اردوآمد که غذاها را بین ما تقسیم کند،ولی خودمدیرو فراش درمدرسه ماندند، تا مواظب بچه های دیگرباشند.

ازقضا وقتی به مکانمورد نظرمون رسیدیم ما بچه ها ((سرازپا نمی شناختیم)) وسریع از ماشین بیرون پریدیموبه طبیعت هجوم آوردیم ؛ بعضی ازبچه ها با خودشان توپ آورده بودندومشغول بازیشدند؛ و بعضی دیگرهم تنیس بازی می کردند؛ یکی دوتا از بچه های شرهم رفتند ،طنابیآوردندو به دوشاخۀ درخت بستند ومشغول تاب بازی شدند؛ برخی دیگرهم به دستور ناظمزیلوها را پهن کردند وبعد ش هم رفتند تا بقول خودشان هیزم جمع کنند وباخود بیاورندتا آتشی برای پختو پزغذاها درست کنند،البته ناظم هم به همراه بچه ها رفت تا مبادا بچهها شاخۀ درختها را بجای هیزم بکنند چون او عقیده داشت که نباید به شاخه ها آسیبیبرسد وباید از چوبهای خشک وریزی که به زمین ریخته استفاده کرد و.درکل آنجا تاقبل از اینکه ما بیاییم خیلی با صفا وتمیزبود ؛معلم انشاءمان به ما گفت: بچه ها میبینید اینجا چقدرتمیز است ؛اگرهمۀ ما دست بدست هم دهیم می توانیم تمام پارکهاوجنگلهای سرزمین مان را آباد کنیم وبه آن احترام بگذاریم وتمیز نگه اش داریمواینطوری هوای سالمی هم خواهیم داشت واینگونه است که باید گفت:با طبیعت آشتی کردهایم؛پس شما هم همانطور که خانۀ خود را تمیز نگه می دارید شهروطبیعت را هم بایدتمیز نگه دارید.پس این شعار رافراموش نکنید وهمیشه با خودتان تکرارکنید(شهرما خانۀماست پس بکوشیم تا آنرا تمیز نگه داریم).منهم یواشکی رو به دوستم کردمو گفتم:بلههمینطورِ(شهر ما خانۀ ماست وخانۀ ما هم همیشه از دست ما بچه ها کثیف است)؛دوستم همیواشکی بهم گفت:حق با توِ،ما حتی خونۀ خودمون روهم تمیز نگه نمی داریم وحتی می شودگفت اتاقهای ما بچه ها از شهرهم البته از ریختو پاش ما درامان نیست.منهم گفتم:البته درشهر رفتگران زحمتکش بسیار هستند که به فکر تمیزی شهر باشند ،ولی درخانههای ما چی؟!.فقط این به عهدی مادرهای بیچاره امان هست که خدا قوتشون بده؛البتهما بچه های شه ای نیستیم ونمی خواهیم باشیم؛ولی وقتی معلمها انقدر به ما مشق میدهند که دیگه فرصت((سرخاراندن را هم نداریم))چه برسد به اینکه درتمیز کردن خانه بهمادرهایمان کمک کنیم ؛البته ما نمی خواهیم بد باشیم ولی پیش میاد دیگه،وهردو باهمریز خندیدیم.

(مادرشوهرناقلا وعروس زرنگ)

(مادرشوهر زرنگ وعروس ساده)

(پا را به اندازه گلیم دراز کردن)قسمت دوم

هم ,ها ,بچه ,نمی ,مدرسه ,طبیعت ,بچه ها ,ما بچه ,تمیز نگه ,می کردیم ,به همراه ,برای خودشان غذائی ,دفترچه خاطرات سپیده

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

nieverriti لاله های امید Peter's life profokcogti گُفتمان اندیشهٔ نو، دکتر حسین رضایی tumbpadeaba 1326. آرامشم تویی دنیای جنگ ستارگان sigallaken طراحی و ساخت انواع مدار جرقه زن برای کارهای مختلف